پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

لب پَُر

پیمانه که لب پَُر شد

هر چه #سرریز شود

ناقابل فهم میشود....


و چه شیرین است این ناقابل فهم ها

۰ نظر

...

+سلام

-سلام

+حالت چطوره؟

-پذیراییم بهتره!



پ.ن: نمیگیرد کسی نکته اش را...

۱ نظر

بجنبیم!!! که خدا منتظر ما نمی‌ماند...

یادم می آید چند وقت پیش ها مستندی را دیدم

اینکه درمورد چه بود و در کجا بود و چه شد را کاری ندارم...

کاری هم نداشته باشید!


مهم آن است که میخواهم بگویم!

جاده ای بود ، محل تردد ماشین های حمل ذغال سنگ

هر ماشین هم با حساب مقدار بار خود مزد میگرفت...

اطراف این جاده روستا هایی بود که خرج مردمش از راه دزدی ذغالسنگ مورد حمل این ماشین ها بود...

ماشین ها سه دسته میشدند...

۱.با سرعت میرفتند که مبادا مورد سرقت واقع شوند

      (که با این ها کاری ندارم ، دنیایی شده اند...)

۲.ماشین هایی که کاری نداشتند و یکنواخت میرفتند!)

      (با این ها هم کاری ندارم ، بیخیالند!)

۳.سومین دسته که محل بحث بنده هم هستند...

راننده ای بود که در مناطقی که متوجه کمین مردم میشد...

کمی سرعتش را کم میکرد!!!!

راوی از او پرسید که 

شما...   با علم به این که مورد سرقت قرار میگیرید

باز هم سرعتتان را کم میکنید!

آخر چرا؟

جوابی که راننده داد...


جوابی بود که...

نشان میداد که...

به بشریت هنوز امید است!

در صده ی بیست و یکم میلادی...

در ناف افریقای به قول غرب قحطی زده...

مردی..

نه تحصیلات آنچنانی از دانشگاهی جزء تاپ‌تن¹ دانشگاه های آمریکا دارد...

و نه پیش فلان فیلسوف مطرح ، فلسفه ی زندگی خوانده...

و نه مکاتب ایسمی² جهان را بلد است!

راننده ای بیش نیست

یک نفر سیاهچهره اما سپید دل!


او جواب داد: این مردم... روزی‌شان از این ذغالسنگ هاست...

                   کمی از این ها را به ایشان میدهم تا زنده بمانند!

                   بالاخره این ها هم نیاز به آب و غذا دارند..



کاری به فلسفه ی مستند سازی و اهداف پلیدی که پشتش خوابیده ندارم

کاری به هزارانانتقادی که به صدا و سیما میشود ندارم

نمیخواهم حرفی درمورد بهشتی یا جهنمی بودن اینان بزنم...


اما

فقط همین را بدانید!

اگر ما کار را زمین بگذاریم

خدا

از دل آفریقا ی به قول غرب وحشی

یا از میان آمازون بکر!

وسیله ای جور میکند!

منتها

دیگر 

آن وسیله ما نیستیم..

و بدا به حال ما که سراسر ادعاییم...




پ.ن: میخواهی ادعا را کنار بگذاری؟

        به مظلومین کمک کن!

        کجا؟

        راهش زیاد است...

        مثلا؟!

        اردوی جهادی!


پ.ن۲: او می آید...

          ولی آیا وسیله ی آمدنش ما میشویم؟


یالیلا



¹:top ten

²: مکاتبی که تهشان ism دارند نظیر امانیسم...



۰ نظر

فتنه...۹دی... حماسه؟

چند سال پیش...

 در چنین روز هایی

#باران_بصیرت‌..

 هوای فتنه آلود دل ها را شست...


راستش نه میخواهم صرفا وصف کنم

و نه میتوانم...


فتنه...

چه بود؟

که از آیت الله عظمی و علامه بگیر تا رئیس پلیس فلان جا...

همه در این #حجمه_ی_گاز_اشکاور چشم هایشان سوخت و #دو_دو زد و دو دو باختند!؟

چه شد که برخی از جوانانی که تا دیروز خون میدادند...

خون گرفتند!؟


چه شد که #سبز_سیادت

رنگ #لجاجت گرفت و با #وقاحت تمام #دامن_های_سپید زیادی را

آلوده به #خون_دل برخی کرد...؟


چه شد که #سید عزیز ما

آبروی همه ی ما...

چشم و چراغ خانه هامان...

خود را اندک دید؟

اشک ریخت؟



چه شد که؟

#این_عمار‌...؟


کمی...

فقط کمی هشیار تر باشیم

تا دوباره سال نود و خورده ای زمینگیر #عقل_های_پای_چوبین و #دل_های_واماندیمان نشویم؟


سختی راه آنجایییست که...

#موج از راه برسد و...

قایقمان #سوراخ باشد...

#جهل_مرکب است که ما را از #پا در می آورد...






همه تا اینجا را بلدیم...

چون حرف است!

صوتی که از #دهان خارج میشود!

نه از اندیشه!


ولی بلدیم که اگر هوای دلمان #مه_آلود شد...

چه بکنیم؟

#مه_شکن داریم؟

دنیا محل فتنه است...

محل امتحان است...

اگر #مفتون شدیم که مشخص است که چه باید کرد¹

مراقب باشیم که مفتون نشویم!

که مفتون شدن یعنی #خسران


¹:حکمت شماره یک نهج البلاغه






پ.ن:برخیزیم!

پ.ن: امیدوارم که همانطور که به زبان میرانیم #فراموش_نمیکنیم‌...

پ.ن:پیش گیری بهتر از #در_مان است

پ.ن: در طوفان به دکل های #بصیرت_به_معنی_واقعی_کلمه چنگ بزنیم‌...

پ.ن:در تاریکی نور نیاز است... #مصباح‌...





#فتنه

#فراموش_نمیکنیم

#پن_دار

#بصیرت

#مصباح_باشیم...


۲ نظر

استراتیژی تغییر سوال! (fair game)

در کانال شب نامه گشتی میزدم...

در یکی از موتونشان...

فیلمی را معرفی کرده بود با موضوع تغییر سوال!

به دلیلی که محل بحثمان نیست!

نام فیلم fair game بود...


فیلم چه بود؟

بیوگرافی اش هست!

خودش هم!


حتما این فیلم را ببینید...

تغییر سوال در اطرافمان خیلی رخ میدهد

نمونه اش؟

#اشتباه_کردم و #کریمی قدوسی

سوال اول این بود که چرا آقای ظریف گفت اشتباه کردم🤔

و سوال دوم این شد که : آقای کریم قدوسی کار غلطی کرده یا نه؟

                                   مجازاتش چیست؟

                                   و...


#دور نخوریم

#اشتباه_کردم

#قربانی!

۱ نظر

ستاره ای که درخشید...

بسم الله النور...


چندین سال بود که سکوت

بر زمین حاکم بود!

سکوتی که سردی‌اش پشت بشر را میلرزاند...

سکوتی از جنس تاریکی..

تاریکی‌ از جنس جهل

جهلی از جنس عدم...


زمانه سیاه بود!

همان طور که سواد ، بی‌علم!

همان گونه که آتش ، بدون شعله...


در این زمان...

ستاره ای درخشید...

و خورشیدی شد در آسمان بی ستاره ی حجاز

خورشیدی که از نور پرفروغش

آتش کده ای به قدمت فارس شرمگین شد!

و از سنگینی وجودش ، پشت طاق کسری خم!


مردی بود

از جنس درد

نه دردی که روح را میکشت!

بل دردی که روح را تعالی میبخشید...


۶۳ سال محسوس بود در تاریخ

و ۱۴۰۰ سال ملموس...


از شمار اندک مردمانی بود که زمان حذفش نکرد

و تاریخ توان هضمش را نداشت...


در زمان نمیگنجید...

در ذهن هم...

در بیداری هم هم...

مانند رویا آمد...

جنون را ساخت...

و پرید!


پیام آور لیلا بود و مجنونش...

سوختن را به پروانگان آموخت...

و سوختن را سوخت!

سوخت و جهان را افروخت!

کز آتش پرش 

پس از ۱۴۰۰ سال 

اینجا

ققنوس هایی بر میخیزند

که جهان طلسم شده را 

در هم می‌ریزند!


و دنیا ، تا دنیاست

عنصر حیاتش

گرمایِ بالِ تک ستاره ی آسمانِ هفتمِ تاریخ بود...

ستاره ای که نمیمیرد

بلکه هر سال زنده تر میگردد...

پر نور‌تر

گرم‌تر

مجنون‌تر

لیلایی تر...


یالیلا...




پ.ن: عید بر شما مبارک!

۰ نظر

تلخیِ شیرین

جزای خیانت به لیلا

دربند شیرین شدن است...

و چه تلخ شیرینی است ، شیرین تلخ...


شیرینی لیلا کجا و...

تلخی شیرین‌...


یالیلا

۰ نظر

ناهماهنگی هماهنگ

به سمت تو می دویدم

تو میرفتی

غروب میکردی...


من میرفتم

به سمت من می دویدی

طلوع میکردی...


خورشید جان!

به سمت هم دویدیم

ولی به هم نرسیدیم...


چقدر ناهماهنگیمان ، هماهنگ بود!

۰ نظر

برجام!

بر جامِ برجام ترکی بنشست

و مستی ز سر دولت پرید!


حال ببینید بی شراب ، غش باید کرد!

۰ نظر
خواب بیست ملیون نفره!

خواب بیست ملیون نفره!

همین چند ساعت پیش

میان روضه مداح گفت که امشب ، شب آخر صفر است!

و ذهن من...

به ناگاه بیاد خوابی افتاد که کمتر از ده روز قبل برایم رخ داد...

خوابی که رویا بود

رویایی که رویایی...


یادم می آید

در خیابان های این شهر بود که خوابم برد...

و در خیابان های همین شهر بود که بیدار شدم...

هوا تاریک شده بود..

چند ساعتی بود که خوابیده بودم!

اما تاریخ روی تقویم چیز دیگری را نشان میداد...

ده روز خوابم برده بود!


در سرزمینی بودم رویایی

خود ساخته ی من بود شاید!

ولی

خود باخته ی او بودم و هستم حتما!


سرزمینی مملو از خواب زدگانی که در خواب

راه که نه... راهپیمایی میکردند!

دوست بودند

رفاقت کردند...

آرمان ساختند

و صبح تا شبشان را طبق آرمان کردند...

خلاصه...

رویایی زندگی کردند...


و وقتی چشم باز کردم

چند خیابان آنطرف تر

در راه بازگشت به خانه بودم...


خواب را نمیشود وصف کرد

چیز هایی ولی یادم می آید...

خیابانی

جمعیتی

نخل هایی

حتی کباب ترکی هایی!

اربعینی...


خوابی که بیست میلیون نفر با هم دیدند!

پرجمعیت ترین خواب جهان!


یالیلا


پ.ن: و ما ادراک مااللیلا..

۰ نظر

اتاق ذهنی!

زانوانم را در آغوش گرفته ام...

کز کرده ام #کنج_ذهنم...

تکیه به تفکراتم

رو به سمت #متن هایی که می آمد...

و در جستجوی متن جدیدی در لابلای متن هایی که #من اینجا #جا گذاشته بود..

و ذهنم

آشوب تر از همیشه..


آنقدر جملات در مقابل چشمانم هستند

که اصلا خواب #به_چشم‌ نمی آید!


#من_هو_من‌؟

#یالیلا

۱ نظر

دوست!

دوست...

گاهی واقعا نیاز میشود!

نیازی به گوش داری

تا بشمنود

دهن نمیخواهی!

انسانی میخواهی که ده گوش داشته باشد

پنج چشم

و نصف یک دهن

دماغ هم مهم نیست!


باید

با گوش بشنود حرف هایت را

با چشم باتو سخن بگوید!

و یا سخن هایی را که نداری از تو بشنود!

ذهنت را کمی خالی کند

و نیم دهان را برای همدردی

و گاهی مشورت نیاز داری...



و چه سخت است که از او دلخور باشی

و او نداند!

و یا خودش را به ندانستن بزند...

علی(علیه السلام) هم که باشی

آدم هم که در اطرافت نباشد

با چاه درد و دل میکنی!

چاه یک گوش بزرگ دارد

و یک چشم...

که برق تویش را میتواند شب های مهتابی نشان دهد!


کلا انسان دوست خوب است داشته باشد...

تا جمله بندی جملاتش را درست کند!

جملاتی را که گاهی اهداف انسان را میسازند

و گاهی اندیشه اش را...


درد و دل یا درددل...

کردن یا گفتن...

فرق هایی هست بینش

یا اولی الابصار!

اولی را باید با دوست کرد

دومی را باید فقط به دوست گفت!


احساس میکنم

جبرئیل هم نیاز به دوست داشت!

(درست است که مجردات دل ندارند! دل که دارند!!!)


دیگر دارد چپ میکند!

دستی را میکشم...

یالیلا!



پ.ن: نظرم تغییر کرد شاید لیلا را نگفتم!


۱ نظر

دارالمجانین واقعی!

مگر بهتر از اینجا هم داریم؟

مگر باصفا تر از اینجا هم هست؟

که گفته که ایوان نجف صفا دارد؟

گل گفته!

آفرین براو!

ایوان نجف عجب صفایی دارد!؟

اصلا ایوان نجف یعنی صفا!

احتمالا قدیم تر ها به هر جای باصفایی میگفتند با ایوان نجف...

و بعد این صفت را از اینجا گرفتند!

دلیل صفایش هم مشخص است...

امیرالمومنین مفهوم صفاست و ایوانش مصداقش..

کلا از قدیم

رنگ طلایی زیاد به من نمیچسبید

اما این گلدسته ها ، طلایی نیست!صفاییست!

کاری هم به رفیق باصفایمان که از قضا صفایی هم است ندارم...

اصلا دیگر به او میگویم ایوان نجفی!


وقتی وارد حرم شدم

چشمم که به ضریحشان افتاد

اول از همه فقط ابهت دیدم و ابهت!


نزدیکتر که شدم بوی جنون می‌آمد...

ضریح را که در آغوش کشیدم آرام شدم...


نمیدانم چرا اکثرا میگریستند!

من که فقط میخندیدم...

ولشان کن

بگذار مجنون بخوانندم

من هم ایوان نجفی را همین میخوانم

او هم مرا

ما هم ایوان نجف را...

اصلا میگویم چرا انقدر اینجا دلچسب شده است ها...

نگو اینجا دارالمجانین است...

جنون در هوا میپاشند...

هوا جنون انگیز شده!

صفا همان جنون است انگار

به ایوان نجفی بگویم جنونی؟


یالیلا!

۰ نظر