چندی پیش کتاب‌خانه‌ام فرو ریخت؛

در نگاه اول ویرانه بود و سختی

اما آن‌دم که در حال جمع‌آوری‌شان بودم؛

کتاب هایی را یافتم که دوستشان داشتم اما از خاطرم رخت بر بسته بودند...

دلم نیامد سریع جمع و جورشان کنم

نشستم و کمی دل‌به‌دل‌شان دادم...

به نظرم ویرانهٔ کتاب مفیدتر از کتاب‌خانهٔ شیک و مرتبی‌ست که باعث فراموشی شده باشند!

به نظرم هرچیز که بساطش از زندگیِ روزمره‌مان جمع شود از خاطرمان میرود...

چه بسیار تعلقات خاطری که رهایشان نکردیم بلکه فقط فراموششان کردیم...

و دمِ مرگ به یادمان می‌آید و کندنشان هزار جان‌کندن‌ست...

 

پ.ن: قرار نبود تهش به مرگ برسد! ببخشید اما فعلا ذهنم راه دیگری نمی‌شناسد...