بچه بودم…
به مادرم میگفتم که یک جوری ام!
مادرم خیال میکرد بهانه میآورم…
اما راستش را بخواهید…
نمیدانستم چه جوری..
اما یک جوری بودم…
حال هم انگار…
نه!
نه انگار!
چون بچگی هایم نیستم
ولی یک جوری ام…
آخر جورم با جور بچگی ها فرق میکند!
که اگر نمیکرد ، دیگر یک جوری نبودم!
فکرم مغشوش و منقوش و مشطط و اینهاست
کلا هرچه واژه ی سختی که هست…
از اضمحلال گرفته تا نمیدانم استیصالی ، بورژوازیی چیزی
حال خواه با غلط املایی
خواه بدونه
بدون توجه به معانیشان!
لفظ هاشان مشبّه بهِ ذهن من هستند!
معانیشان که همان زندمانی خودمان اند!
بگذریم
لفظ به حاشیه کشید!
یک جوری ام…
همانطور که…
راستی نه!
نه همانطور که کودکی…
میدانم
دمادم جوری هستیم
ولی گاهی یک جوری هستیم
که راستش را بخواهی...
بلبلی اکنون این اطراف میخواند!
انگار او هم یک جوری…
اشتباها نوشتم یک حوری!
نه
ای کیبرد!
ربطی به حوری ندارد!
یک جوری…
شاید به دور از تنهایی
شاید به دور از تنهایی…
ولی یک جور!
یاعلی
پ.ن: عکس از بیدیست که مجنون است واقعا!
چون پکر است! نمیداند که باید چه کند!
یک جوری است!