پندار:
هرچه به ذهنم میآید با "باید" شروع میشود
حال اما به ذهنم میرسد که شروع با جوشیدن آغاز میگردد نه با پمپ و مکش و...
در فکر میروم: چه میشود که شروع میگردد؟
که اگر انگیزه باید بجوشد؛ چگونه انباشته و سرریز میگردد...
که اگر لازمهٔ شوق مؤکد، تصدیق است؛ چطور تصدیق به جانمان مینشیند...
که اگر با تفکر و یادآوری به جان مینشیند؛ راه فرار از کلیشهگیِ حاصل از تکراری شدن چیست...
راه فرار از تبدیل تکرار به تکراری چیست...
و در اینجا میمانم...
و چیزی مبهم در سرم میچرخد که از دور به "حرکت" شبیهست و از نزدیک ناشناس...
و در ذهنم "دور" تلنگر میزند که نمیشود که لازمهٔ حرکت، شروع باشد و لازمهٔ شروع، حرکت...
که به نظرم جوابِ "اجمال و تفصیل" مالهکشیست و اینجا میمانم...
داشتم فکر میکردم
دیدم یادآوریِ اول اگر به جوشش منجر شود و جوشش به شروع بیانجامد؛ کلیشه نمیشود...
اما اگر انگیزه ایجاد شده به حد سرریزی نرسد؛ معنای انگیزهبخش کمکم رنگ میبازد و آنگاه از انگیزه بخشی میافتاد(بحثی مطرح میشود که آن معنا از انگیزهبخشی میافتد یا آن دال دلالتش را از دست میدهد)
حال سوالی پیش میآید که آیا باید نشست و منتظر انگیزه ماند؟ یا باید به سختی تلاش کرد؟ یا باید به اندازه انگیزه حرکت کرد؟(که این آخری دوباره باید شد!)