پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من او» ثبت شده است

ر ه ش

ر ه ش

به‌ش میگویند رهش

اصلش ر‌ه‌ش است

اما برای من همان ر ه ش با خطی واصل اما نازک است!

یک هفته از آمدن‌ش میگذرد

خریدم‌ش!

اما به چاپ سوم‌‌ش رسیدم! آخر میگویند تا سه نشود بازی نیز…

جای‌گاه‌ش در میان رمان‌خوانان چونانِ دانکرک است برای داخل‌نشینان خارج‌نشان…

یا حتا به وقت شام است به وقت داخل‌نشانان داخل‌نشین!

خلاصه اینکه نوبرانه‌ای‌ست برای نوبرپسندان…

ترشیش مثل همان آلوچه ی خرچ‌خرچ‌داری که دهنمان آب افتاد!

رهش است و خود جهشی‌ست برای تو‌دهنی زدن به آن مغز های کوچک یخ‌زده ای که از ترس عقب‌مانده بودن ، عقب صفی را میگیرند که گلگسی‌نوت‌اِیت (نه هشت!) میچپاند در پاچه‌شان…(هرچند این حرکت خشونت طلبی تلقی شود!)


مال امیر است!

امیری که نه رضاخانی‌ست!

بل رضاخوانی…

خوانی به وسعت قیدار و برکت حاج فتاح…

خوانی به قاعده اینجا تا فیفث اونیو…


و خیلی حرف های دیگر…

که دیگر است و دیگر به دیگران میخورد…

دستی را میکشیم

یاعلی‌مددی!



۰ نظر
مه‌تاب خورشیدی‌ست که خورشید نیست!

مه‌تاب خورشیدی‌ست که خورشید نیست!

من تو را مه‌تاب میبینم نه خورشید!

که خورشید آن است که نتوان دیدش!

و تو

همه از اویی و او همه تویی!


نور فی المثال کالوجود است…

و اگر خیره به خورشید شوی

اگر بتوانی بشوی…

خورشید را نمیبینی!

بل حجمی از نور را نگاه میکنی…


و دنیا پر است از این حجمْ دیدن ها…

به خدا مینگری…

محمد(صلواة الله علیه) را میبینی!

به محمد(صلواة الله علیه) مینگری…

علی را میبینی!

به علی مینگری…

مالک را میبینی!

عمار را میبینی!

مقداد را میبینی!


و دنیا پر است از این حجمْ دیدن ها…

حجمْ دیدن ها…

دیدن ها…


راستی!

تو چیزی را میبینی؟

اگر به خورشید خیره شوی

اگر بتوانی…

دیگر میتوانی چیزی را ببینی؟

من که نمیتوانم!

تو هم!

توهّم…


و دنیا پر است از این ندیدن ها…

ندیدن ها؟

نه‌دیدن ها…



پ.ن:

این ها را به‌اش میگویند فلسفه!

این عشق‌بازی ها را…


۱ نظر
بیمه جون یا اسماعیل... قیدار، قیدار است!

بیمه جون یا اسماعیل... قیدار، قیدار است!

و خود مدارا کن با آنکه صفتش مدارا بود!

:

مهندس و کارگر آلمانی چه می‌داند هیات امام حسین و بیمه ی ابوالفضل و بیمه‌ی جون و دستِ باوضو یعنی چه.

ماشین‌هام را صفر میفرستم پیش درویش مکانیک، تا پیچشان را بازکند و دوباره باوضو ببندد، با نفس حق‌ش سفت کند پیچ‌ها را از سر… از کارخانه ی آلمانی‌ش بپرسی هیچ خاصیتی ندارد این کار اما وسط جاده و بیابان، بچه های گاراژ قیدار خاصیت‌ش را بخواهند یا نخواهند، می‌فهمند…اتول هم باید موتورش صدای ”هو یا علی مدد” بدهد و چرخش به عشق بچرخد… گرفتی؟

۰ نظر
منِ‌او...

منِ‌او...

به تو میگویند که #من_او چیست؟

و تو چه میدانی که #من_او چیست؟


حکما دنیاییست فرا‌ی زندمانی من و تو...

که فاصله اش به قاعده ی #سر توست تا #قلب‌ات...

و این رازیست که من را او میکند...

و او را تو!


#یا_علی_مددی!

#یا_مهتاب؟ نه! #یا_خورشید‌!


پ.ن: این کتاب برای دارندگان #عقل_معاش توصیه نمیشود!

پ.ن: بگذر و بگو... نمیخواهد بگویی! بگذر فقط!



#یالیلا

۲ نظر