پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجنون» ثبت شده است

از این سو تا آن سوی جو...

از این سو تا آن سوی جو...

بچگی ها که بر لب جوی می‌ایستادم

شوق پرش به آن‌سو

تنم را پر میکرد...

از پا هایم شروع میشد...

بالا می‌آمد...

و بالاتر...

تا میرسید به سینه ام

(شوقی درونی میشد...)

آنگاه فتح صدر میکرد

و گلویم را

(دیگر مشورت بی‌فایده مینمود...)

و سپس بینی‌ام را

(عطر سبزستان های آن‌سوی جوی...)

و سپس گوش هایم را...

(بستن حرف دیگران...)

اما!

۰ نظر
طوفان مرگ ندارد... مرگ دارد!

طوفان مرگ ندارد... مرگ دارد!

یا از اینطرف یا از آنطرف...

بالاخره یک نفر میان #طوفان

یک نفر در #خانه...

شاید عکسی نباشد که باید در اینجا قرار گیرد

ولی حالا که گرفته... طوفان

هر چه باشد

از در خانه نشستن بهتر است!

طوفان جنگیست 

که شاید مردن داشته باشد

ولی #زندمانی ندارد!

و چیست زندمانی؟


نه زنده‌مانی...که زندمانی...

بر وزن زندگانی

و هم وزنش

در تیم مقابل!


زندمانی کردن

#مرگ را به چشم #عدم دیدن است!

اگر جایی کاری نداشتیم...

برویم جایی که کار داریم!

منتظر سرویس ننشینیم!


پ.ن: #موتوا_قبل_ان_تموتوا 

پ.ن: میریم قبل از آنکه میریم!


طوفان مرگ ندارد! مرگ دارد!

#قطع_علقه



۳ نظر
جوری!

جوری!

بچه بودم…

به مادرم میگفتم که یک جوری ام!

مادرم خیال میکرد بهانه می‌آورم…

اما راستش را بخواهید…

نمیدانستم چه جوری..

اما یک جوری بودم…

حال هم انگار…

نه!

نه انگار!

چون بچگی هایم نیستم

ولی یک جوری ام…

آخر جورم با جور بچگی ها فرق میکند!

که اگر نمیکرد ، دیگر یک جوری نبودم!

فکرم مغشوش و منقوش و مشطط و اینهاست

کلا هرچه واژه ی سختی که هست…

از اضمحلال گرفته تا نمی‌دانم استیصالی ، بورژوازیی چیزی

حال خواه با غلط املایی 

خواه بدونه

بدون توجه به معانی‌شان!

لفظ هاشان مشبّه بهِ ذهن من هستند!

معانیشان که همان زندمانی خودمان اند!


بگذریم

لفظ به حاشیه کشید!

یک جوری ام…

همانطور که…

راستی نه!

نه همانطور که کودکی…


میدانم

دمادم جوری هستیم

ولی گاهی یک جوری هستیم

که راستش را بخواهی...


بلبلی اکنون این اطراف میخواند!

انگار او هم یک جوری…

اشتباها نوشتم یک حوری!

نه

ای کیبرد!

ربطی به حوری ندارد!

یک جوری…


شاید به دور از تن‌هایی

شاید به دور از تنهایی…


ولی یک جور!


یاعلی







پ.ن: عکس از بیدی‌ست که مجنون است واقعا!

   چون پکر است! نمیداند که باید چه کند!

   یک جوری است!

۳ نظر

کبوتر نظر میکند به وجه الشمس! گندم...

پرنده...

خیز میگیرد..

میدود...

وقتی به سرعت مناسب رسید...

میپرد!


البته

سرعت را نمیفهمد...

یعنی بهتر بگویم!

هر وقت جنون پریدن تمام عقلش را گرفت

آن زمان میپرد

و بعد از پرش...


انسان!

باید خیز بگیرد...

بدود...

وقتی مجنون گشت...

چه فکه... چه مکه... چه دکه...

میپرد..

و زنگ معراجی شدنش را

چه کلون در

چه بلندگوی آهنگران...

چه صدای شلیک...


وناگهان کارگردان میگوید کات!

و بعد...


راستش پشت صحنه نبوده ام!

تا به حال حس لذیذ باد را

در پیچ و تاب بال هایم نچشیده ام!

فعلا جلوی دوربینم

بگویند کات...

بعدش...



کبوتر نظر میکند به وجه الشمس!

آنگاه...

کات!



پ.ن: زمین بماند برای گربه!

        (هرچند گندمش را هم نمی‌تواند بخورد!)


۰ نظر
یا حتی گذر کرد و نخواند!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

میخواستم زیاد پر و بالش بدهم

لاکن نه وقت شد...

و نه میشود...

و نه انگیزه اش...


میتوان یک کتاب روضه ازش در آورد

میتوان یک کتاب جوک!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

بسته به نگاهمان دارد...


علی ای حالٍ

میگویم!

ای که روی قبر زندگی میکنی!

گاهی به دنیای زیر قبر بیا...

و ما را کمی

فقط کمی...

در این قبرستانی که مردگانش در جهل مرکب زندمانی میکنند

یاد کن!

حمد شفایی برای جسم فانی ما بخوان...

سوره اش با من!

قسم به ش اول لقب اصلیت!

آیا تا به حال دیده ای ما را ، ”زنده فلانی“ صدا بزنند؟

نمیزنند...

چرا؟

چون تو را ”شهید...“ مینامند!

ای آیه ی اول سوره ی جنون!

ای رمزی که جز به خون نمیفهمیم...

ای ”شین هاء یاء دال“ !

ذِکْرُ رَحْمَتَ رَبُکَ عَبْدَه...


یا...

یا...

یا جنون!


ب.ن:http://www.afsaran.ir/link/1361041

۱ نظر