بلندبالا ترین متنها را باید نوشت برایش...
و صد حیف که قلمم قاصرست...
برای او که از هر نظر در قله بود...
برای او که از هر نظر قله بود!
یکی از آن کسانی که اصلا دوست ندارم جایش باشم...
آزادگان عزیز میهنند...
نه به خاطر شکنجه ها که شدند...
به خاطر آن حس سنگین بی پدری...
که وقتی بار جنگ از دوششان برداشته شد
به قلبشان تحمیل شد!
وقتی آمدند... امام نبود... ولی رفتنی هم در کار نبود!
فرض کن پدرت برود
بچه محل هایتان هم بروند...
همه چیز برود
ولی تو بمانی!
نمیدانم سالروز ورودتان را با خودخواهی مبارک بدانم
یا با دلسوزی ، تسلیت!
سالروز بسته شدن در های رحمت واسعه...تبریک؟ تسلیت؟
پ.ن: با عرض معذرت به خاطر تاخیر چند روزه!
امروز گذشت…
امروز ها میگذرد…
امام…
قبول کنید سخت است!
منی که او را ندیدم دارم در فراقش مینالم!
آن که اورا دید باید چه کند؟
امام باید میپرید
از شواهد و قرائن پیداست..
از دردی که چندسال قبل داشت و چند سالی قطع شد و دوباره ظاهر گشت مشخص است
امام باید میرفت…
همیشه یکی از بزرگترین سختی های یک نظام
انتقال قدرت است
به خصوص اگر آن قدرت ، کلید دار قلب مردم هم باشد…
امام رفت و آقا سید علی جوان آمد…
باید همان حب را بلکه بیشترش را به ایشان داشت…
به نازدانه ی امام…
داریم!
برای همین از رفتن که میگوید کمرم میلرزد!
آماده ی شکستن است انگار!
اما نباید بشکند..
جان سخت تر باید شویم
امام پرید
و باید می پرید
سخت است که فردا ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده
حرکت کنیم در خیابان ها…
راه برویم
و همان انسان قبلی باشیم!
نه!
نه!
امام نپرید…
هرکس گفته بیخود میگوید
امام اینجاست…
هنوز عطر لبخندش را میشود بویید
امام همین کنار نشسته و میگوید و میخندد…
امام اینجاست!
آری
امام نپرید…
امام پرید؟
باید می…
نه
لطفا کنار عکسش ربان مشکی نگذارید..
امام اینجاست
حسش میکنم…
امام باید؟
…
پریدن؟
پرید…
امام هم پرید
پرواز کرد…
در اوج…
روی قله
دو بال عبای خود را باز کرد
و ناگهان!
عبا روی زمین افتاد…
برخی میگویند که رفتن امام مصیبت بود…
اما مگر امام رفت؟
مگر امام ، اینجا…
لابلا ی کتاب ها…
در قفسه ی کتاب نیست؟!
پس چرا از پریدن امام ناراحتیم؟ که با دلی آرام رفت؟
دلش آرام بود و قلبش مطمئن
چون هم یادگار برایمان گذاشته بود و هم فکر..
او مرا در گهواره باور داشت
او به من جرئت پریدن داد…
و یادگارش… وارث به حق اندیشه اش…
سید علی آقا…
خورشید یاران…
و ذوالشهادتینش…
مطهری زمان
عقبه ی فکری انقلابش…
مصباح دوستانش
آقا محمد تقی…
و انقلابی که برایمان گذاشت…
انقلابی که پروسه ایست…
ادامه دارد…
متن نه!
انقلاب را میگویم…
انقلاب ادامه دارد
و تغییر لازمه ی بقاست…
یا امام!
پ.ن: صلواتی برای تعالی روح امام بفرستیم و دو خطی از اندیشه اش برای تعالی روح خود بخوانیم…
یادم می آید...
در داستان هری پاتر
فکر کنم قسمت اولش بود
البته مهم هم نیست که قسمت چندمش بود
آیینه ای بود که آرزوهایمان را نشان میداد
به نظرم بد نبود اگر همچین آیینه هایی هرکداممان داشتیم
هر روز صبح در آن نگاه میکردیم
و هدف آرمانیمان را(نه هدف فعلیمان را) میدیدیم
یادمان می افتاد که قرارمان بر زندمانی نبوده بلکه میخواستیم زندگی کنیم...
آخر میدانید این دو با هم کمی فرق میکنند
در زندمانی جایی برای آرمان وجود ندارد
ولی در زنگانی وجود دارد
در زندمانی جایی برای شعار وجود ندارد
ولی در زندگانی وجود دارد
در زندمانی مرگ یعنی نقطه ی سیاهی ، عدم...
ولی در زندگانی مرگ کاملا تعریف شده یعنی پل یعنی آغاز...
برای این است که برای خیلی هامان آرمان٬ شعار ٬ مرگ جایگاهی ندارد...
و به قول شهید بهشتی
درکتاب "او یک ملت بود" :
انقلاب ما انقلاب آرمان هاست...
قیمت بالا برود
پایین بیاید...
باز هم میاییم
نه برای برجام
نه برای گرانی
و نه حتی برای ساندیس!!
فقط برای لبخند زیبای امامم...
و باز هم می آییم...