و خود مدارا کن با آنکه صفتش مدارا بود!
:
مهندس و کارگر آلمانی چه میداند هیات امام حسین و بیمه ی ابوالفضل و بیمهی جون و دستِ باوضو یعنی چه.
ماشینهام را صفر میفرستم پیش درویش مکانیک، تا پیچشان را بازکند و دوباره باوضو ببندد، با نفس حقش سفت کند پیچها را از سر… از کارخانه ی آلمانیش بپرسی هیچ خاصیتی ندارد این کار اما وسط جاده و بیابان، بچه های گاراژ قیدار خاصیتش را بخواهند یا نخواهند، میفهمند…اتول هم باید موتورش صدای ”هو یا علی مدد” بدهد و چرخش به عشق بچرخد… گرفتی؟
قیدار میگوید و من کیف میکنم…
نه اینکه تازه باشدها نه!
بل شخصی را مییابم که میکند، آنچه را که فکر میکردم!
گوشی ایرانی میخرم که پیچ و مهره هایش را اجنبی نبسته باشد!
به عنوان مثال عرض میکنم!
پ.ن: متن اول ، متن خودِ کتابش است!
عکس نگرفتم که پای لرز طولانی بودن متن نشسته باشم!
و هم اینکه با دل و جان نوشته باشم!
پ.ن: دلم نیامد تمامش کنم و بعد ازش بگویم…
منتها امیرخوانی است دیگر! در هیچ چارچوبی نمیگنجد!
پ.ن در پ.ن: داستان هم فقط داستان سیستان…
پ.ن در پ.ن در پ.ن: بگیر مطلب را!