پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت هنر مردان خداست» ثبت شده است

شامگاهان... نه ایرانگاهان...

شامگاهان... نه ایرانگاهان...

به وقت شام...


بنا به تعاریف و توصیفات بطنیة دوستان ترس داشتم که ببینمش...

هم منتظر صحنه های مشمئز کننده

هم نگران تلخی های سنگین...


اما او حاتمی‌کیا بود...

مرد مرز های میلیمتری...

فرق است بین حماسه تا خشونت...

و چه زیبا این حماسه را به تصویر کشید...

داستان جالبی

شخصیت پردازی حاتمی‌کیایی...

جوان تراز انقلابی...

تنها مشکلکی که درَش دیدم ترسی بود که اواسط فیلم زیاد از حد در دل کاپیتان علی بود...

اما زیبایی فیلم رشد او بود...

بچه تخس اول فیلم...

جوان شجاع آخر...



زبانم به نقد باز نمیشود

با دیدن این شاهکار...


لکن

به جرئت می گویم که حاتمی‌کیا سال ها از سینماییان جلوترست...

در اوج میپرد و گنجشک ها مجبورند بخندند...


پ.ن:اینو هم تازه دیدم...

پ.ن: متناسب با این شب ها...

۱ نظر
یا حتی گذر کرد و نخواند!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

میخواستم زیاد پر و بالش بدهم

لاکن نه وقت شد...

و نه میشود...

و نه انگیزه اش...


میتوان یک کتاب روضه ازش در آورد

میتوان یک کتاب جوک!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

بسته به نگاهمان دارد...


علی ای حالٍ

میگویم!

ای که روی قبر زندگی میکنی!

گاهی به دنیای زیر قبر بیا...

و ما را کمی

فقط کمی...

در این قبرستانی که مردگانش در جهل مرکب زندمانی میکنند

یاد کن!

حمد شفایی برای جسم فانی ما بخوان...

سوره اش با من!

قسم به ش اول لقب اصلیت!

آیا تا به حال دیده ای ما را ، ”زنده فلانی“ صدا بزنند؟

نمیزنند...

چرا؟

چون تو را ”شهید...“ مینامند!

ای آیه ی اول سوره ی جنون!

ای رمزی که جز به خون نمیفهمیم...

ای ”شین هاء یاء دال“ !

ذِکْرُ رَحْمَتَ رَبُکَ عَبْدَه...


یا...

یا...

یا جنون!


ب.ن:http://www.afsaran.ir/link/1361041

۱ نظر

زندمانی یا زندگانی؟

یادم می آید...

در داستان هری پاتر

فکر کنم قسمت اولش بود

البته مهم هم نیست که قسمت چندمش بود

آیینه ای بود که آرزوهایمان را نشان میداد


به نظرم بد نبود اگر همچین آیینه هایی هرکداممان داشتیم

هر روز صبح در آن نگاه میکردیم

و هدف آرمانیمان را(نه هدف فعلیمان را) میدیدیم


یادمان می افتاد که قرارمان بر زندمانی نبوده بلکه میخواستیم زندگی کنیم...

آخر میدانید این دو با هم کمی فرق میکنند

در زندمانی جایی برای آرمان وجود ندارد 

ولی در زنگانی وجود دارد

در زندمانی جایی برای شعار وجود ندارد 

ولی در زندگانی وجود دارد

در زندمانی مرگ یعنی نقطه ی سیاهی ، عدم...

ولی در زندگانی مرگ کاملا تعریف شده یعنی پل یعنی آغاز...


برای این است که برای خیلی هامان آرمان٬ شعار ٬ مرگ جایگاهی ندارد...



و به قول شهید بهشتی

درکتاب "او یک ملت بود" :

انقلاب ما انقلاب آرمان هاست...


۰ نظر

من هم شهید میشوم؟


شهید...

چهار تا حرف

که یک عمر معنی میشود...


لاف میزنیم اگر که بگوییم قطعا من هم شهید خواهم شد...

درست کلاهمان را قاضی کنیم میفهمیم که اگر خدا بر ما رحمتی نازل کند حداکثر به درک واصل نمیشویم...

چه برسد به شهادت!!!!

فوق فوقش کشته ای میشویم که شاید لطفی از طرف بنیاد شهید نثار روح ما عرضه شود و به ما لقب شهید داده شود!

حال اینکه خدا ما را شهید حساب کند...


راست میگفت سید شهیدان اهل قلم:

در باغ شهادت را نبندید...


البته نمیخواهم خود و دیگران را ناامید کنم

با امید به فضل خدا و انجام وظایف و تکالیفمان ما هم میتوانیم شهید شویم...

منتها شهادت یک لباس است که باید اندازه اش بشویم..

یعنی به نسبت شرایطمان شهید بهشتی خود بشویم!

آری اینطور که به قضیه بنگریم همچون آسان هم نیست...


میدانی؟

خوب است

اینبار که در قنوتمان میگوییم:

الهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک

#کمی دست و پایمان #بلرزد!!


#تذکر_به_خود

#دلنویسه

۲ نظر