بهش میگویند رهش
اصلش رهش است
اما برای من همان ر ه ش با خطی واصل اما نازک است!
یک هفته از آمدنش میگذرد
خریدمش!
اما به چاپ سومش رسیدم! آخر میگویند تا سه نشود بازی نیز…
جایگاهش در میان رمانخوانان چونانِ دانکرک است برای داخلنشینان خارجنشان…
یا حتا به وقت شام است به وقت داخلنشانان داخلنشین!
خلاصه اینکه نوبرانهایست برای نوبرپسندان…
ترشیش مثل همان آلوچه ی خرچخرچداری که دهنمان آب افتاد!
رهش است و خود جهشیست برای تودهنی زدن به آن مغز های کوچک یخزده ای که از ترس عقبمانده بودن ، عقب صفی را میگیرند که گلگسینوتاِیت (نه هشت!) میچپاند در پاچهشان…(هرچند این حرکت خشونت طلبی تلقی شود!)
مال امیر است!
امیری که نه رضاخانیست!
بل رضاخوانی…
خوانی به وسعت قیدار و برکت حاج فتاح…
خوانی به قاعده اینجا تا فیفث اونیو…
و خیلی حرف های دیگر…
که دیگر است و دیگر به دیگران میخورد…
دستی را میکشیم
یاعلیمددی!
پ.ن: حرف های زیادی یرای گفتن بود... اما سرم درد نمیکرد برای سرتان را درد اوردن! اینها که اینجاست لطفشان در زودتر به چشم آمدن است نه بهتر...