پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بسیجی» ثبت شده است

باید بدود... باید!

باید بدود... باید!

بله...

نامش را...؟ نمیدانم!

لقبش را چرا! میدانم

خیلی چیز ها به او میگویند

#ساندیس_خور #امنیتی #گونی #متحجر #امل #وغیره!


اما

امروز باید میدوید

تا آنان که به او ناسزا میگویند راحت بخوابند...


شغلش معلوم است

شغلش خوردن است...

فقط میخورد!

زمان جنگ #گلوله!

زمان فتنه #خون_دل!

و زمان امنیت #فحش و #ناسزا!



اما باید بدود..

بدو!



راستی!

چه خبر از مذاکره؟


کانال t.me/diialog را دنبال کنید! خوب است کمک میکند به فکر کردن

مال برادر خوبم http://appelzamini.blog.ir  است...


۶ نظر
کلمات! آماده! آتش!

کلمات! آماده! آتش!

مینویسم به نام خدا...

به نام خدا...

۲ نظر

زندمانی یا زندگانی؟

یادم می آید...

در داستان هری پاتر

فکر کنم قسمت اولش بود

البته مهم هم نیست که قسمت چندمش بود

آیینه ای بود که آرزوهایمان را نشان میداد


به نظرم بد نبود اگر همچین آیینه هایی هرکداممان داشتیم

هر روز صبح در آن نگاه میکردیم

و هدف آرمانیمان را(نه هدف فعلیمان را) میدیدیم


یادمان می افتاد که قرارمان بر زندمانی نبوده بلکه میخواستیم زندگی کنیم...

آخر میدانید این دو با هم کمی فرق میکنند

در زندمانی جایی برای آرمان وجود ندارد 

ولی در زنگانی وجود دارد

در زندمانی جایی برای شعار وجود ندارد 

ولی در زندگانی وجود دارد

در زندمانی مرگ یعنی نقطه ی سیاهی ، عدم...

ولی در زندگانی مرگ کاملا تعریف شده یعنی پل یعنی آغاز...


برای این است که برای خیلی هامان آرمان٬ شعار ٬ مرگ جایگاهی ندارد...



و به قول شهید بهشتی

درکتاب "او یک ملت بود" :

انقلاب ما انقلاب آرمان هاست...


۰ نظر