پرنده...
خیز میگیرد..
میدود...
وقتی به سرعت مناسب رسید...
میپرد!
البته
سرعت را نمیفهمد...
یعنی بهتر بگویم!
هر وقت جنون پریدن تمام عقلش را گرفت
آن زمان میپرد
و بعد از پرش...
انسان!
باید خیز بگیرد...
بدود...
وقتی مجنون گشت...
چه فکه... چه مکه... چه دکه...
میپرد..
و زنگ معراجی شدنش را
چه کلون در
چه بلندگوی آهنگران...
چه صدای شلیک...
وناگهان کارگردان میگوید کات!
و بعد...
راستش پشت صحنه نبوده ام!
تا به حال حس لذیذ باد را
در پیچ و تاب بال هایم نچشیده ام!
فعلا جلوی دوربینم
بگویند کات...
بعدش...
کبوتر نظر میکند به وجه الشمس!
آنگاه...
کات!
پ.ن: زمین بماند برای گربه!
(هرچند گندمش را هم نمیتواند بخورد!)