در رهبر گفتنت حرفی نیست
ولی چرا نیبر ؟
خوب انگلیسی مگر جدا نویسی دارد؟
همسایه میشود نیبر نه نیبر :|
#رضا_امیرخانی
#بیوتن
در رهبر گفتنت حرفی نیست
ولی چرا نیبر ؟
خوب انگلیسی مگر جدا نویسی دارد؟
همسایه میشود نیبر نه نیبر :|
#رضا_امیرخانی
#بیوتن
جدیدا لک لک ها برای گربه ی حجره مان سه تا توله ی ناز آورده اند
دوتا مشکی و یکی سیاه و سپید
شبها بیرون می آیند…
امشب…
مادرشان از من احساس خطر کرد…
انگار نه انگار که گربه ی ملوسی بود که ما غذایش میدادیم
میخواستم یک جوری از دلش در بیاورم
نمی دانستم
از رفیقم پرسیدم
گفت کاش میخواستی دل آن … را شاد کنی…
نمیدانم که را میگوید..
آخر توی زندگیم به کسی … نمیگفتم!
شاید اسم شخصی خاص نباشد!
چه میگویم؟
حتما اسم شخص خاصی است!
آخر این رفیقمان حرف الکی خیلی کم میزند!
وقتی میخواست بگوید اندکی صیر کرد
شاید دلیلی داشته
شاید که نه…
احتمالا همانی است که دلمان میخواهد از ما دلگیر نشود!
معشوقه ی خیابانی
رفیقی
نمیدانم! گربه ای حتی…
احتمالا منظورش همان گربه بوده!
یا شاید هم اینبار حرف الکی زده!
یاعلی مددی!
د.ن: ببینیم از دلگیر شدن جه کسی میناراحتیم!
پ.ن: برای فرار از خواب باید چه کار ها که نکرد!
سلام
مطلب زیاد هست
منتها زمان نوشتن کم است...
حال باید آموخت...
و سکوت را نباید گفت!
حتی "سکوت را نباید گفت " را هم باید نگفت!
یاعلی مددی!
پ.ن: تا آخر امتحانا یعنی ۳۰ نمیرسم بیام
معذرت
یاعلی
جالب است...
همه فکر میکنند این متن ها را #من مینویسم...
اما این اشتباه است
این متن ها را اگر #من مینوشتم
پس باید هر وقت که میخواستم مینوشتم...
اما
واقعیت چیز دیگریست
واقعیت اینست که
این متن ها را #من مینویسد!
در واقع #او به من میگوید چه موقع چه چیز ببنویس...
و من
حتی ساعت سه ی صبح فردا مینویسم..
و #او خواب را از چشمانم میگیرد و قلم را به دستانم میدهد..
و در گوشم میگوید...
دل نوشته هایش یا هایم را...
و حتا گاهی اوقات
#او قلم را از من میگیرد و خواب را به دستانم میدهد
مثل الان
که در تلاشی مضمحلانه(که حتی نمیدانستم مزمحل درست است یا مضمحل) ای میخواهم متن را ادامه دهم
ولی او نمیخواهد
شاید دو دقیه ی دیگر خواست...
جالب است!
#او #من است و #من من نیستم!
چه میگویم؟
نمیدانم
یاعلی مددی!
پ.ن۱: این یکی هم شد بازی با کلمات... حرف که ندارد بزند من را به بازی میگیرد!
پ.ن۲: پ.ن۱ را من گفت!
پ.ن۳: پ.ن۲ را من گفتم!
داشتم اتاقم را تمیز میکردم
خواهرم عروسکی را برایم آورد
عروسک بچگی هایم بود
همان که خیلی دوستش داشتم
یک گاو خوشگل بامزه
پیشتر ها گاو را خیلی دوست داشتم
یک گاو دیگر داشتم که اسمش کمبوزه بود
نمیدانم ادبیش میشودکمبوزه یا کمبازه!!!
خیلی وقت ها هم گاف میدادم!
نمیدانم چرا خط قبلی را نوشتم
شاید چون شبیه گاو بوده...البته بعید است...
او فکر میکند که من عروسک های بچگی هایم را دوست ندارم
خواهرم را میگویم
برای همین خواستم در ملا عام اعلام کنم (احتملا تنها کسی که این متن را نمیخواند خودش باشد)
من آن ها را دوست...
گاو ها را میگفتم!
دیگر
بغلشان نمیکنم
باهاشان حرف نمیزنم
چون متعلق به گذشته اند
هیچ بچه ای را ندیده ام که عروسک متعلق به دو سال بعد یا قبل خود را دوست داشته باشد
و در جواب "تو دیگر بچه نیستی" ــِشما بگویم پس چرا باید عروسکی با میم مالکیت داشته باشم؟
اصلا چه میگویم؟
ولش کن
گاو جالب تر است
امیدوارم در چند سال بعد از چند سال قبلم که به گاو ها علاقهمند بودم
گاو ها را زیاد دوستشان نداشته باشم!
گاو ها بامزه اند خوبند بامرامند
اما تنها مشکلشان اینست که دور از جانشان
مثل گاو همه چیز را میشود به خوردشان داد...
یاعلی مددی!
نمیدانم چرا
اما
وقتی با #تو سخن میگویم
به #بالا نگاه میکنم
نمیدانم چرا
اما شاید
به خاطر اینست که آنطرف جز تو #دیگریی نیست
اگر به رو برو نگاه کنم کسی ٬ چیزی هست
اما
آن بالا...
سقف؟
نه! همه میفهمند که #تیر_نگاه من
جایی دور تر از #سقف به زمین مینشیند
زمین؟
راستی آنجا #زمین هم نیست!
آنجا؟
آنجا ٬ راستی #جایی هم نیست
میبینی
#لغات هم تحمل #حرف_هام را ندارند...
هم؟...
از این به بعد
وقتی آن بالا را به قصد #تو نگاه میکنم
#سکوت بهترین #واژه ایست که میتوانم با آن تو را بخوانم
چون سکوت #هم واژه ای نیست
چون سکوت صدا #هم نیست
چون سکوت هم مثل تو در هیچ واژه ای نمیگنجد...
تو #حتی در همین واژه ی "تو" هم نمیگنجی!
دروغ میگویند که تو! تو در "اللّه" هم میگنجی!
حتی با همان #تشدید و #الف_کوچک روی تشدیدش...
چقدر "هم" گفتم!
هم؟
یاعلی مددی!
امروز روز قدس بود...
و من فلسطینی نبودم!!
اما مسلمان بودم
رفتم تا بگویم
وعده ی امام خامنه ای در مورد رژیم غاصب قدس شریف مثل وعده ی صد روزه ی بعضی ها نیست!
راستی!
ساندیس هم ندادند!
پول هم ندادند
اتفاقا تا بخواهی هُل دادند!!!!!!!
ولی
مردم بودند
باحجاب و بدحجاب...
مذهبی و غیر مذهبی
یقه بسته و یقه باز
ریشو و سه تیغ!!
طلبه و دانشجو و خانه دار و الخ
آمده بودند!
ایستاده آمده بودند
آنقدر ایستادگی داشتند که حتی از روی ویلچر هم مشخص بود!
آخر میدانید که...
ما راست قامتان جاودانه تاریخیم!!!!!
یاعلی مددی!
پ.ن: راسیاتش عکس هم گرفتم ولی حالش نیس
پن2: امروز خیلی حرف دارم احتمالا یکی دوتا پست دیگه بذارم...
"هپی اِند" نبود
ولی #دلنشین بود…
وقتی که #دو_بال_عبا باز میشوند...
وقتی که برنامه های سفر به نظم سفر اقتدا میکنند
وقتی #یارو رفت که رفت
وقتی پیرمرد بی دندان میگوید…
وقتی #احمد_تپل از سی دی جواد حرف میزند
وقتی #استاد روی زمین جلوی رهبر دراز میکشد و کودکی تمرین #خطابه میکند
وقتی #سحری میسوزد
وقتی مادر تشر میرود که هنوز نخوابیدی؟
وقتی قرار با #حاجاقا دیر میشود
وقتی وقتی وقتی…
از اول تا آخرش وقتیست
وقتی که #رهبر باشد!
سه روز طول کشید تا ده روز با رهبر بودم
آخر راه رفتم و نُت خواندم
ندَویدم!
اوصیکم به خواندن این #داستان_سیستان
و نظم امرکم(البته نظم بسیجیان بلوچی)
بین خودمان باشد
#رضا_امیرخانی_در_هیچ_چارچوبی_نمیگنجد!
پ.ن: پایان خوشی نداشت چون داستان خوش داشت و داستانی که شیرین باشد پایان گرفتنش تلخ است...
بچه ها نظرتون رو راجع به بلاگ بنده لطفا بگید...
همین الان
وقتی نمیگیره ها
برادر با شمام که میخوای بری پایین
هی کجا میری؟
ای بابا
جملات در ذهنم راه میروند
گاهی به سرم میخورند
گاهی به چشمم می آیند
گاهی هم به هیپوتالاموس و هیپوفیز پیشین سری میزنند...
اما گاهی
فقط گاهی
از دهانم بیرون میپرند
و همان فقط گاهی هاست که بیچاره ام کرده...
مثل الان
که خواب به چشمانم آمده
ولی فقط گاهی شده است...
طفلکی ها تقصیری ندارند
حرف آدمیزاد هم توی کله شان فرو نمیرود
اصلا شاید "کله" ندارند...
پ.ن:بیکاری و گرسنگی و تشنگی تنها چیزیست که از ماه رمضان عایدمان شده...
انشالله توفیقاتمان را بیشترکناد...
پ.ن۲: کشک که هیچ دیگر باید زرشک بسابیم /:
صلوات