پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

طلبیدن!

سلام


بالاخره بنده را هم علاوه بر امام حسین ، سفارت عراق و آموزش مدرسه طلبیدند و ان شالله فردا راهی میشویم...


به همین جهت از کسانی که باعث تکدّر خاطر گرامشان گشتیم استدعای حلالیت میکنیم...

درضمن درجواب دوستانی که کامنتاً یا قلباً از بنده طلب دعا دارند باید عرض کنم که

دعا در مقابل دعا :)

معامله ی پایاپا (؛

نسیه هم نداریم

همین الان...


این هم دعای بنده↓

خدایا اهداف پوپولیستی را از ما دور گردان :/

برای هر جوانی (چه به اعتبار ما هو کائن چه به اعتبار ما کان و چه به ما یکون) همسری پاک و مناسب اعطا فرما

تا هم دیگر را در راه تکامل روحانیش (نه تکامل حیوانی داروینیسمی) همراهی و یاوری کنند

و اینکه تا ما را نکشتی از این دنیا مبر :|

نثار روح تازه گذشتگان الفاتحة مع الصلوات :/

برای مریض منظور هم حمد شفا لدفا :\|/



التماس دعا واقعی و الآنی :)

یاعلی مددی!

۱ نظر

پارو ی جوهر دار آبی!

باسمه الرحمن


یک غزل

مشتی رباعی

چند تایی چارپاره

مینویسم

متن هایی

با قواره بی قواره

دفتری نو

صفحه ای پر ، از سپیدی

در ستیزی شاعرانه

روی تنها #قایق این رود وحشی

روی برگی

کز #درخت_فکر افتاده نشستم

دست بر #پارو_ی_جوهر_دار_آبی

رهسپارم

سمت دریایی که از دور

مثل یک #قطره‌ست از نور...




پ.ن۱: بهم نمیاد نیمایی بگم؟

پ.ن۲: بفرمایید داخل اینستاگرام بنده دم در بده :)

۰ نظر

شرک در عمل...

جالبه ها


قبلا میگفتیم #امام_حسین باید بطلبه بیایم کربلا

الان میگیم #سفارت_عراق !!!!!!!


#توحید_در_فکر

#شرک_در_عمل

۱ نظر

دل نویسه ای به فرمان خودش...

دلم میگوید بنویس....

دلم میخواهد بنویسم

و سرم پر از خالی های معروف است...

هیچ نیست

فکری...

ذوقی...

سمت نامه دانم می آیم...

تک تک سلول های بدنم را شوری دلچسب فرا میگیرد

بازش میکنم

و مینویسم...

"دلم میگوید بنویس"

و پنج نقطه بعدش میگذارم

ولی به علت طولانی شدن

یکیشان را پاک میکنم...


میبینی؟

دلم میخواهد بنویسم

ولی هیچ ندارم

یا شاید انقدر شوق افکار برای لفظ شدن زیاد است

که موقع به چشمم آمدن..

تمامشان زیر دست و پا له میشوند و ناقابل خواندن...


هنوز دلم میخواهد و میگوید که بنویسم

حتی این ساعت شب

که حتی ماه هم خوابش گرفته و دارد می افتد...

ولی مغز من...

بیخیال از سیاهی مطلق آسمان بی نور...

پر نور...

سفید...

روشن میماند

وبی توجه به اخطار های "لو باطری"

مصرانه در تلاشی بی اثر

به دنبال قلمی میگردد

تا ذهن نویسه هاش را روی کاغذ بریزد

که ناگاه مفری برایم پیدا میشود...

و من...

از دست افکارم...

از دست تلاش های ذهنیم

از دست الفاظ ذهنیم...

از دست دلم

میگریزم...


همان لحظه که

خدا در میزند...

۰ نظر

۷ آبان ، ۱۳ رجب ، اطاعت!

باسمه...


خوب یا بدش را کاری ندارم

ولی

از کوروش اطلاعات درستی نداریم

دستور نامه ای نداریم

هر کس بخواهد هر جور که بخواهد تفسیرش میکند

از عدل مطلق تا ظلم محض بالا و پایینش میکنند...

دوست داران زیادی دارد

از هر قشری...

با هر هدفی..

با هر سبکی برای زندگی...


اما


از علی (علیه السلام) اطلاعاتی هست

رشادت ها...

فداکاری ها...

صحبت ها

تماما مستند و موثق...

اما

میدانی؟

خیلی ها قبولش نمیکنند...

خیلی ها معاندش هستند...

چرا؟

چون سبک زندگی دارد

مسلکی مشخص...

سیره ای معیّن..

هدفی واحد.

دستور نامه ای متقن...

چون نمیتوان او را هرجور که خواست تفسیر کرد

چون باید او را گوش داد...

چون باید او را مطیع بود...

اطاعت کرد...


میدانی؟

گوش کردن سخت است!

اطاعت سخت است...

اطاعت اولین امتحان تاریخ بود!

سخت ترین امتحان هم...

شیطان...

انسان..

ابراهیم

بنی اسرائیل..

مسلمین...

ایرانیان قبل از فتنه

ایرانیان بعد از فتنه...

من!

تو!...

و...


یاعلی مددی!

۰ نظر