پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اردو جهادی» ثبت شده است

رابطه بین والیبال و ظهور!

رابطه بین والیبال و ظهور!

ذهنم بی‌مار گشته!

هر چیز را #جوری مینگرد!

نه آن جوری! که یک جوری!

مثلا وسط #والیبال در مورد #جامعه_شناسی_شرق!

یا وسط فوتبال درمورد #تکلیف و #نتیجه!

و از این قبیل #پرش ها…


دوست دارم بنویسمشان!

کمی شبیه به آدمیزاد شاید نباشد!

ولی هست دیگر…

بچه هایم هستند!


داشتم والیبال بازی میکردم

در تیممان یکی از رفقا بسیار #بازی_بلد تشریف داشتند…

۰ نظر

برویم که برویم!

بسم النور...



بالاخره هر آمدنی رفتنی را در پیش دارد...

و باید رفت!

حرکت لازمه ی بقاست...

و دنیا... ته دار...

پس باید حجاب این « ته دار ها» را درید!

پس روزی تمام میشود این «لَهوٌ وَ لَعِبٌ» ها...


حلال بفرمایید این نویسنده ی ناشی ماشی را...

راهی را در پیش داریم...

چند صباحی نیستیم...

یا ده روز دیگر بازمیگردیم...

یا این چند صباح کمی بیشتر طول میکشد...

مثلا تا «یوم الفصل»...

خدا میداند!


چند صباحی راهی اردویی هستیم...

اردویی جهادی...

تا کمی

فقط کمی طعم سختی را بچشانیم به این مرکب چموشمان!

باشد که رام نگردد مگر برای خدا!


و خدا(برخی اوقات هم با وند...)

همان ذات اقدس اله...

همان واجب الوجود بالذات

همان «الذی لیس کمثله شیء»

همان حی الذی لایموت...



منتظر این انسان

همان حیوان ناطق

همان حی متأله

همان بشر دو گوش

همان حی الذی لایموت...


می ماند...


تا برگردد...

تا توبه کند

یا از گناه

یا از زندگی!


و چه بهتر که قبل از اینکه میریم... میریم!

لیلی منتظر است ای مجانین!

مجنون نمانید!

مجنون بروید!



یالیلی…

یاعلی!





پ.ن: حلال بفرمایید این بنده ی خاطی را!

پ.ن: اردو جهادی خوبه! در راستای هدفه!

۰ نظر

بجنبیم!!! که خدا منتظر ما نمی‌ماند...

یادم می آید چند وقت پیش ها مستندی را دیدم

اینکه درمورد چه بود و در کجا بود و چه شد را کاری ندارم...

کاری هم نداشته باشید!


مهم آن است که میخواهم بگویم!

جاده ای بود ، محل تردد ماشین های حمل ذغال سنگ

هر ماشین هم با حساب مقدار بار خود مزد میگرفت...

اطراف این جاده روستا هایی بود که خرج مردمش از راه دزدی ذغالسنگ مورد حمل این ماشین ها بود...

ماشین ها سه دسته میشدند...

۱.با سرعت میرفتند که مبادا مورد سرقت واقع شوند

      (که با این ها کاری ندارم ، دنیایی شده اند...)

۲.ماشین هایی که کاری نداشتند و یکنواخت میرفتند!)

      (با این ها هم کاری ندارم ، بیخیالند!)

۳.سومین دسته که محل بحث بنده هم هستند...

راننده ای بود که در مناطقی که متوجه کمین مردم میشد...

کمی سرعتش را کم میکرد!!!!

راوی از او پرسید که 

شما...   با علم به این که مورد سرقت قرار میگیرید

باز هم سرعتتان را کم میکنید!

آخر چرا؟

جوابی که راننده داد...


جوابی بود که...

نشان میداد که...

به بشریت هنوز امید است!

در صده ی بیست و یکم میلادی...

در ناف افریقای به قول غرب قحطی زده...

مردی..

نه تحصیلات آنچنانی از دانشگاهی جزء تاپ‌تن¹ دانشگاه های آمریکا دارد...

و نه پیش فلان فیلسوف مطرح ، فلسفه ی زندگی خوانده...

و نه مکاتب ایسمی² جهان را بلد است!

راننده ای بیش نیست

یک نفر سیاهچهره اما سپید دل!


او جواب داد: این مردم... روزی‌شان از این ذغالسنگ هاست...

                   کمی از این ها را به ایشان میدهم تا زنده بمانند!

                   بالاخره این ها هم نیاز به آب و غذا دارند..



کاری به فلسفه ی مستند سازی و اهداف پلیدی که پشتش خوابیده ندارم

کاری به هزارانانتقادی که به صدا و سیما میشود ندارم

نمیخواهم حرفی درمورد بهشتی یا جهنمی بودن اینان بزنم...


اما

فقط همین را بدانید!

اگر ما کار را زمین بگذاریم

خدا

از دل آفریقا ی به قول غرب وحشی

یا از میان آمازون بکر!

وسیله ای جور میکند!

منتها

دیگر 

آن وسیله ما نیستیم..

و بدا به حال ما که سراسر ادعاییم...




پ.ن: میخواهی ادعا را کنار بگذاری؟

        به مظلومین کمک کن!

        کجا؟

        راهش زیاد است...

        مثلا؟!

        اردوی جهادی!


پ.ن۲: او می آید...

          ولی آیا وسیله ی آمدنش ما میشویم؟


یالیلا



¹:top ten

²: مکاتبی که تهشان ism دارند نظیر امانیسم...



۰ نظر