پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۱۳۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

هپی اندیت!

"هپی اِند" نبود

ولی #دل‌نشین بود…


وقتی که #دو_بال_عبا باز میشوند...

وقتی که برنامه های سفر به نظم سفر اقتدا میکنند

وقتی #یارو رفت که رفت

وقتی پیر‌مرد بی دندان میگوید…

وقتی #احمد_تپل از سی دی جواد حرف میزند

وقتی #استاد روی زمین جلوی ره‌بر دراز میکشد و کودکی تمرین #خطابه میکند

وقتی #سحری میسوزد

وقتی مادر تشر میرود که هنوز نخوابیدی؟

وقتی قرار با #حاجاقا دیر میشود

وقتی وقتی وقتی…

از اول تا آخرش وقتیست

وقتی که #ره‌بر باشد!


سه روز طول کشید تا ده روز با ره‌بر بودم

آخر راه رفتم و نُت خواندم

ندَویدم!


اوصیکم به خواندن این #داستان_سیستان

و نظم امرکم(البته نظم بسیجیان بلوچی)


بین خودمان باشد

#رضا_امیرخانی_در_هیچ_چارچوبی_نمیگنجد!





پ.ن: پایان خوشی نداشت چون داستان خوش داشت و داستانی که شیرین باشد پایان گرفتنش تلخ است...

۱ نظر

کتابچه ی قدرتمند!!


در کتاب فروشی که قدم میزنیم( البته اگر قدم بزنیم!!) برخی کتاب ها...

کوچک...

نازک...

ارزان...

با جلدی نه چندان مجذوب کننده را میبینیم...

راستش را بگویم

برای خواندن نمیخریمش!

میخریم چون که ارزان است و...


اما این کتابچه های نازک برخی اوقات چه ها که در زندگیمان نمیکنند...

کار هایی میکنند که آن کتاب های چند هزار صفحه ای با جلد زرق و برق دار که خداتومان می ارزد هم نمیتوانند بکنند...


چه خوب است که کتاب ها را به اندازه ی #بارشان قیمت گذاری نکرده اند...


#هم_حسینی_بود_هم_بهشتی

#کتابچه_ی_قدرتمند

#دلنویسه

۰ نظر

زندمانی یا زندگانی؟

یادم می آید...

در داستان هری پاتر

فکر کنم قسمت اولش بود

البته مهم هم نیست که قسمت چندمش بود

آیینه ای بود که آرزوهایمان را نشان میداد


به نظرم بد نبود اگر همچین آیینه هایی هرکداممان داشتیم

هر روز صبح در آن نگاه میکردیم

و هدف آرمانیمان را(نه هدف فعلیمان را) میدیدیم


یادمان می افتاد که قرارمان بر زندمانی نبوده بلکه میخواستیم زندگی کنیم...

آخر میدانید این دو با هم کمی فرق میکنند

در زندمانی جایی برای آرمان وجود ندارد 

ولی در زنگانی وجود دارد

در زندمانی جایی برای شعار وجود ندارد 

ولی در زندگانی وجود دارد

در زندمانی مرگ یعنی نقطه ی سیاهی ، عدم...

ولی در زندگانی مرگ کاملا تعریف شده یعنی پل یعنی آغاز...


برای این است که برای خیلی هامان آرمان٬ شعار ٬ مرگ جایگاهی ندارد...



و به قول شهید بهشتی

درکتاب "او یک ملت بود" :

انقلاب ما انقلاب آرمان هاست...


۰ نظر

من هم شهید میشوم؟


شهید...

چهار تا حرف

که یک عمر معنی میشود...


لاف میزنیم اگر که بگوییم قطعا من هم شهید خواهم شد...

درست کلاهمان را قاضی کنیم میفهمیم که اگر خدا بر ما رحمتی نازل کند حداکثر به درک واصل نمیشویم...

چه برسد به شهادت!!!!

فوق فوقش کشته ای میشویم که شاید لطفی از طرف بنیاد شهید نثار روح ما عرضه شود و به ما لقب شهید داده شود!

حال اینکه خدا ما را شهید حساب کند...


راست میگفت سید شهیدان اهل قلم:

در باغ شهادت را نبندید...


البته نمیخواهم خود و دیگران را ناامید کنم

با امید به فضل خدا و انجام وظایف و تکالیفمان ما هم میتوانیم شهید شویم...

منتها شهادت یک لباس است که باید اندازه اش بشویم..

یعنی به نسبت شرایطمان شهید بهشتی خود بشویم!

آری اینطور که به قضیه بنگریم همچون آسان هم نیست...


میدانی؟

خوب است

اینبار که در قنوتمان میگوییم:

الهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک

#کمی دست و پایمان #بلرزد!!


#تذکر_به_خود

#دلنویسه

۲ نظر

سال جدید نیامده خداحافظ!!!

چند صباحی فعالیت خویش را در زندگی دوچندان کردم… 

لاکن چیزی یافت نشد! 


حال میروم پی کار قبلیم

پی کتاب هایم

پی نوشتن های گاه و بیگاهم… 

پِی ضَرَبَ ضَرَبا کردنم

پی "سیمای آرمانی طلبه" ـَم

و فعالیت را در این عرصه قدری کاهش میدهم… 


باشد که رستگار گَردیم… 


پ.ن: گشتم نبود نگرد نیست

پ.ن2 : زندگی کردن خوب عست لاکن زندمانی بد است

پ.ن3 :قایق مایق هم نداریم شنا بلدم :/  بگذارید سهراب راحت باشد در قایقش… 




راستی به قول دوستان سال نو مبارک :)

همین عیدشان چه بود؟ آهان نوروز مبارک… 

جشن ملی ما هم مبارک



۱ نظر