پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۱۳۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

بهشتی پر! دیالمه پر! حزب جمهوری...

بهشتی پر! دیالمه پر! حزب جمهوری...

گفته بودم!

پریدن عقاب از لانه زیباست!

و گفته بود!

باید بپرد هر که در این پهنه "عقاب" است!


به تاریخ هفتم تیر ماه سنه یک هزار و اندی!

اصلا سنه و ماه و اینهاش مهم نیست!

حتی روزش هم…

شاید البته!

هفت…

هفتمین روز…

هفتاد و چند نفر…

کربلای هفت!


و دنیا پر نیست از عقاب پریدن ها!

عقاب زمانی که میپرد

اوج میگیرد

و مگر برای برداشتن کسی

برنمیگردد!

و او شاید…

امروز

فردا…

بازگردد!

بیاید سر سفره‌تان

بیاید سر سفره‌مان…

کنار نیمکتمان…

روی حصیرتان…

پای گعده‌مان..

توی جمعتان…


بیاید دست بگذارد لب شانه ات

و بر گزیندت!

آخر او خوب میدانست که چه‌کسی به درد کجا میخورد!

و دنیا پر نیست از عقاب ها!


و دنیا…

محل امتحان عقاب است!

و محل زندمانی گنجشک!


و دنیا…

به هفت که میرسد "ته" میکشد!

مثل هفت مین آسمان

مثل هفت عالم…

مثل هفتم تیر ماه سنه یک هزار و اندی…

سالش مهم نبود راستی!

ماهش هم!

روزش هم حتی!

شاید!

و دنیا پر نیست از هشت ها!

و دنیا پر نیست از عقاب ها!





پ.ن: سنگین است امروز

       آنقدر که سینه را فشار دهد

       و کم کم صدای شکستن دنده هایت را بشنوی!

۲ نظر
داد نامه!

داد نامه!

فکر میکنم که صراحت در بیان

ممیز منافق است از خودی

چنان که علی...

چنان که حسین...



و برخی مواقع نیاز!



آنها مخالف انتقادند...

چون روشنگریست...

چراغی در شب است

که میشناساند آنچه را که به خوردمان می‌دهند!

خرمای کرم خورده...

فرجام برجام...

بیست سی مار در آستین...

و...



میثم...

تمار گونه برملاشان کرد!

بر صورتش زدند و اگر میتوانستند بر صلیبش میکشاندند...

ابراهیم...

خلیل وار خردشان کرد!

بر آتش کینه انداختندش و اگر میتوانستند میسوزاندندش...


و اینچنین با عمار ها ، مقداد ها ، ابوذر ها ، سلمان ها...


فریاد میزنم...

و فریادم نسیمیست بر شعله ای اندک

که حسین(علیه السلام) در دلمان روشن کرد...

که کسی که از قیام درس قعود میگیرد

از نرمش درس سازش میگیرد...!


و داد را وارد و بی‌داد را صادر میکند!

مسلما از داد معنای عدل نمیگیرد! که فریاد میگیرد...



اگر با انقلاب باشد که پشتش هستیم

وگر با ضدش که ضدش میشویم...

و هرکه با حق در افتاد... "ور" افتاد!



والسلام...




عکس نوشت: سیاست ما عین دیانت ماست عین نماز ما... عین جمهوری اسلامی!

۲ نظر
رابطه بین والیبال و ظهور!

رابطه بین والیبال و ظهور!

ذهنم بی‌مار گشته!

هر چیز را #جوری مینگرد!

نه آن جوری! که یک جوری!

مثلا وسط #والیبال در مورد #جامعه_شناسی_شرق!

یا وسط فوتبال درمورد #تکلیف و #نتیجه!

و از این قبیل #پرش ها…


دوست دارم بنویسمشان!

کمی شبیه به آدمیزاد شاید نباشد!

ولی هست دیگر…

بچه هایم هستند!


داشتم والیبال بازی میکردم

در تیممان یکی از رفقا بسیار #بازی_بلد تشریف داشتند…

۰ نظر
جوری!

جوری!

بچه بودم…

به مادرم میگفتم که یک جوری ام!

مادرم خیال میکرد بهانه می‌آورم…

اما راستش را بخواهید…

نمیدانستم چه جوری..

اما یک جوری بودم…

حال هم انگار…

نه!

نه انگار!

چون بچگی هایم نیستم

ولی یک جوری ام…

آخر جورم با جور بچگی ها فرق میکند!

که اگر نمیکرد ، دیگر یک جوری نبودم!

فکرم مغشوش و منقوش و مشطط و اینهاست

کلا هرچه واژه ی سختی که هست…

از اضمحلال گرفته تا نمی‌دانم استیصالی ، بورژوازیی چیزی

حال خواه با غلط املایی 

خواه بدونه

بدون توجه به معانی‌شان!

لفظ هاشان مشبّه بهِ ذهن من هستند!

معانیشان که همان زندمانی خودمان اند!


بگذریم

لفظ به حاشیه کشید!

یک جوری ام…

همانطور که…

راستی نه!

نه همانطور که کودکی…


میدانم

دمادم جوری هستیم

ولی گاهی یک جوری هستیم

که راستش را بخواهی...


بلبلی اکنون این اطراف میخواند!

انگار او هم یک جوری…

اشتباها نوشتم یک حوری!

نه

ای کیبرد!

ربطی به حوری ندارد!

یک جوری…


شاید به دور از تن‌هایی

شاید به دور از تنهایی…


ولی یک جور!


یاعلی







پ.ن: عکس از بیدی‌ست که مجنون است واقعا!

   چون پکر است! نمیداند که باید چه کند!

   یک جوری است!

۳ نظر

دل تنگی!

دلم تنگ است...

تنگ که؟

تنگ چه؟

کجا؟

کی؟


نمیدانم

شاید!


ولی تنگ است..

اصولا میدانید و میدانم که مثل آدمیزاد نمیتوانم بنویسم!

تنگی دل را به سنگی سر...

یا سنگی سر را به تنگی دل...



پیشنهاد میکنم که از این متن بگذرید!

۰ نظر
مه‌تاب خورشیدی‌ست که خورشید نیست!

مه‌تاب خورشیدی‌ست که خورشید نیست!

من تو را مه‌تاب میبینم نه خورشید!

که خورشید آن است که نتوان دیدش!

و تو

همه از اویی و او همه تویی!


نور فی المثال کالوجود است…

و اگر خیره به خورشید شوی

اگر بتوانی بشوی…

خورشید را نمیبینی!

بل حجمی از نور را نگاه میکنی…


و دنیا پر است از این حجمْ دیدن ها…

به خدا مینگری…

محمد(صلواة الله علیه) را میبینی!

به محمد(صلواة الله علیه) مینگری…

علی را میبینی!

به علی مینگری…

مالک را میبینی!

عمار را میبینی!

مقداد را میبینی!


و دنیا پر است از این حجمْ دیدن ها…

حجمْ دیدن ها…

دیدن ها…


راستی!

تو چیزی را میبینی؟

اگر به خورشید خیره شوی

اگر بتوانی…

دیگر میتوانی چیزی را ببینی؟

من که نمیتوانم!

تو هم!

توهّم…


و دنیا پر است از این ندیدن ها…

ندیدن ها؟

نه‌دیدن ها…



پ.ن:

این ها را به‌اش میگویند فلسفه!

این عشق‌بازی ها را…


۱ نظر
باید بدود... باید!

باید بدود... باید!

بله...

نامش را...؟ نمیدانم!

لقبش را چرا! میدانم

خیلی چیز ها به او میگویند

#ساندیس_خور #امنیتی #گونی #متحجر #امل #وغیره!


اما

امروز باید میدوید

تا آنان که به او ناسزا میگویند راحت بخوابند...


شغلش معلوم است

شغلش خوردن است...

فقط میخورد!

زمان جنگ #گلوله!

زمان فتنه #خون_دل!

و زمان امنیت #فحش و #ناسزا!



اما باید بدود..

بدو!



راستی!

چه خبر از مذاکره؟


کانال t.me/diialog را دنبال کنید! خوب است کمک میکند به فکر کردن

مال برادر خوبم http://appelzamini.blog.ir  است...


۶ نظر
امام پری... نه نه! چرا باید بپرد؟

امام پری... نه نه! چرا باید بپرد؟

امروز گذشت…

امروز ها میگذرد…


امام…

 قبول کنید سخت است!

منی که او را ندیدم دارم در فراقش مینالم!

آن که اورا دید باید چه کند؟


امام باید میپرید

از شواهد و قرائن پیداست..

از دردی که چندسال قبل داشت و چند سالی قطع شد و دوباره ظاهر گشت مشخص است


امام باید میرفت…


همیشه یکی از بزرگترین سختی های یک نظام

انتقال قدرت است

به خصوص اگر آن قدرت ، کلید دار قلب مردم هم باشد…


امام رفت و آقا سید علی جوان آمد…

باید همان حب را بلکه بیشترش را به ایشان داشت…

به نازدانه ی امام…

داریم!

برای همین از رفتن که میگوید کمرم میلرزد!

آماده ی شکستن است انگار!


اما نباید بشکند..

جان سخت تر باید شویم



امام پرید

و باید می پرید

سخت است که فردا ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده 

حرکت کنیم در خیابان ها…

راه برویم

و همان انسان قبلی باشیم!


نه!

نه!

امام نپرید…

هرکس گفته بیخود میگوید

امام اینجاست…

هنوز عطر لبخندش را میشود بویید

امام همین کنار نشسته و میگوید و میخندد…

امام اینجاست!


آری

امام نپرید…

امام پرید؟

باید می…

نه

لطفا کنار عکسش ربان مشکی نگذارید..

امام اینجاست

حسش میکنم…


امام باید؟

پریدن؟

۰ نظر

امام روح الله...

پرید…

امام هم پرید

پرواز کرد…


در اوج…

روی قله

دو بال عبای خود را باز کرد

و ناگهان!

عبا روی زمین افتاد…


برخی میگویند که رفتن امام مصیبت بود…

اما مگر امام رفت؟

مگر امام ، اینجا…

لابلا ی کتاب ها…

در قفسه ی کتاب نیست؟!


پس چرا از پریدن امام ناراحتیم؟ که با دلی آرام رفت؟

دلش آرام بود و قلبش مطمئن

چون هم یادگار برایمان گذاشته بود و هم فکر..

او مرا در گهواره باور داشت

او به من جرئت پریدن داد…

و یادگارش… وارث به حق اندیشه اش…

سید علی آقا…

خورشید یاران…

و ذوالشهادتینش…

مطهری زمان

عقبه ی فکری انقلابش…

مصباح دوستانش

آقا محمد تقی…


و انقلابی که برایمان گذاشت…

انقلابی که پروسه ایست…

ادامه دارد…


متن نه!

انقلاب را میگویم…

انقلاب ادامه دارد

و تغییر لازمه ی بقاست…


یا امام!





پ.ن: صلواتی برای تعالی روح امام بفرستیم و دو خطی از اندیشه اش برای تعالی روح خود بخوانیم…

۰ نظر

...

همون سه نقطه لازم و کافی و مکفی و همه هست!


حوصله ی شرح قصه...

نیست؟

هست؟


هست؟

که اگر باشد میگویم که...

نیست؟

که اگر بود میگفتم که...!


طبق معمول بگذریم!



پ.ن: احساس میکنم بیشتر گربه ها فهمیده‌ان!

         چون میدونن که طرف انسان اومدن در مسلکشون تقبیح شدست!

          بالاخره آن ها حیوانند و برخی ان‌سان‌ها عن هم اضل! و ظاهر انسان باطن را زیاد نمایش نمیدهد!



۰ نظر
بگذریم!

بگذریم!

آری بگذریم!


آخر میخواستم ازتان مطالبه ی نظر و الخ کنم...

لاکن با خود گفتم اگر بخواهند میگذارند...

بعد جواب دادم شاید اهمیتش را نمیدانند!

بعد دوباره گفتم مگر اهمیتی باید داشته باشد؟

جواب دادم فعلا که دارد...

و بعد...

تأسف خوردم به حال خراب خودم!

و موضوع را تغییر دادم!...


دعایم کنید!

با غروری ظاهری و عجزی باطنی میگویم!

دعایم کنید!


بیایید اصلا دور هم

من را دعا کنیم :)



یاعلی...



پ.ن: عکس را میبینید؟

        بچه گربه هایم هستند!

        البته "یم" اش من‌در‌آوری است!

         بچه گربه ها هستند!

            شیرین و دوست داشتنی!


پ.ن۲: نگه‌داری از گربه سفارش شده اما موی آن بر بدن ، مبطل نماز است!

           با علم به احکام با حیوانات دوستیم :)



۲ نظر

کبوتر نظر میکند به وجه الشمس! گندم...

پرنده...

خیز میگیرد..

میدود...

وقتی به سرعت مناسب رسید...

میپرد!


البته

سرعت را نمیفهمد...

یعنی بهتر بگویم!

هر وقت جنون پریدن تمام عقلش را گرفت

آن زمان میپرد

و بعد از پرش...


انسان!

باید خیز بگیرد...

بدود...

وقتی مجنون گشت...

چه فکه... چه مکه... چه دکه...

میپرد..

و زنگ معراجی شدنش را

چه کلون در

چه بلندگوی آهنگران...

چه صدای شلیک...


وناگهان کارگردان میگوید کات!

و بعد...


راستش پشت صحنه نبوده ام!

تا به حال حس لذیذ باد را

در پیچ و تاب بال هایم نچشیده ام!

فعلا جلوی دوربینم

بگویند کات...

بعدش...



کبوتر نظر میکند به وجه الشمس!

آنگاه...

کات!



پ.ن: زمین بماند برای گربه!

        (هرچند گندمش را هم نمی‌تواند بخورد!)


۰ نظر
پوچ! گل...نمیدانم کجاست!

پوچ! گل...نمیدانم کجاست!

خواستم بنویسم...

منتها..

وصف نشد!

الحاصل اینکه...


نوشتن هم نتوانست دردم را دوا کند!


راه آخر...

قدم زدن است...


ولی راه انتخابی من..

انتخاب؟

چند وقتی هست که نمیکنم...

یعنی نمیتوانم!

که بکنم..


فلذا مینشینم...

فلذاتر می‌زیم!


یا منتخب...



پ.ن: حالم حال ربطی به دین... نمیدانم! ولی به مذهبی ها... بازهم نمیدانم!

           دارد... ندارد...  نمیدانم!


بی‌ربط: دلم برای نون‌خشکه های ستاد سید تنگ شده!

            مؤیداتی برای تثبیت رای من به او..

            تکه تکه تایید!



۱ نظر