پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهش» ثبت شده است

پرباز...

پرباز...

آمادگی این نیست که

   هیچ در این دنیا نداشته باشید...

بل 

   هیچ در این دنیا نداشته باشدتان!


هرچه را که

    در کَفَش هستی...

    در کَفَت دارد...

و این تو را چسبیده میکند...







پ.ن:

-به کجا چنین شتابان؟!

    گَوَن از نسیم پرسید...


+دل من گرفته زین جا...

     حوس سفر نداری؟!

         ز غبار این بیابان!؟

.

-همه آرزویم اما 

    چه کنم که بسته پایم...

        به کجا چنین شتابان؟!

+به هر آن کجا که باشد

                به جز این سرا سرایم...

شعر: شفیعی کدکنی

۱ نظر
ر ه ش

ر ه ش

به‌ش میگویند رهش

اصلش ر‌ه‌ش است

اما برای من همان ر ه ش با خطی واصل اما نازک است!

یک هفته از آمدن‌ش میگذرد

خریدم‌ش!

اما به چاپ سوم‌‌ش رسیدم! آخر میگویند تا سه نشود بازی نیز…

جای‌گاه‌ش در میان رمان‌خوانان چونانِ دانکرک است برای داخل‌نشینان خارج‌نشان…

یا حتا به وقت شام است به وقت داخل‌نشانان داخل‌نشین!

خلاصه اینکه نوبرانه‌ای‌ست برای نوبرپسندان…

ترشیش مثل همان آلوچه ی خرچ‌خرچ‌داری که دهنمان آب افتاد!

رهش است و خود جهشی‌ست برای تو‌دهنی زدن به آن مغز های کوچک یخ‌زده ای که از ترس عقب‌مانده بودن ، عقب صفی را میگیرند که گلگسی‌نوت‌اِیت (نه هشت!) میچپاند در پاچه‌شان…(هرچند این حرکت خشونت طلبی تلقی شود!)


مال امیر است!

امیری که نه رضاخانی‌ست!

بل رضاخوانی…

خوانی به وسعت قیدار و برکت حاج فتاح…

خوانی به قاعده اینجا تا فیفث اونیو…


و خیلی حرف های دیگر…

که دیگر است و دیگر به دیگران میخورد…

دستی را میکشیم

یاعلی‌مددی!



۰ نظر