پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ستاره ای که درخشید...

بسم الله النور...


چندین سال بود که سکوت

بر زمین حاکم بود!

سکوتی که سردی‌اش پشت بشر را میلرزاند...

سکوتی از جنس تاریکی..

تاریکی‌ از جنس جهل

جهلی از جنس عدم...


زمانه سیاه بود!

همان طور که سواد ، بی‌علم!

همان گونه که آتش ، بدون شعله...


در این زمان...

ستاره ای درخشید...

و خورشیدی شد در آسمان بی ستاره ی حجاز

خورشیدی که از نور پرفروغش

آتش کده ای به قدمت فارس شرمگین شد!

و از سنگینی وجودش ، پشت طاق کسری خم!


مردی بود

از جنس درد

نه دردی که روح را میکشت!

بل دردی که روح را تعالی میبخشید...


۶۳ سال محسوس بود در تاریخ

و ۱۴۰۰ سال ملموس...


از شمار اندک مردمانی بود که زمان حذفش نکرد

و تاریخ توان هضمش را نداشت...


در زمان نمیگنجید...

در ذهن هم...

در بیداری هم هم...

مانند رویا آمد...

جنون را ساخت...

و پرید!


پیام آور لیلا بود و مجنونش...

سوختن را به پروانگان آموخت...

و سوختن را سوخت!

سوخت و جهان را افروخت!

کز آتش پرش 

پس از ۱۴۰۰ سال 

اینجا

ققنوس هایی بر میخیزند

که جهان طلسم شده را 

در هم می‌ریزند!


و دنیا ، تا دنیاست

عنصر حیاتش

گرمایِ بالِ تک ستاره ی آسمانِ هفتمِ تاریخ بود...

ستاره ای که نمیمیرد

بلکه هر سال زنده تر میگردد...

پر نور‌تر

گرم‌تر

مجنون‌تر

لیلایی تر...


یالیلا...




پ.ن: عید بر شما مبارک!

۰ نظر

تلخیِ شیرین

جزای خیانت به لیلا

دربند شیرین شدن است...

و چه تلخ شیرینی است ، شیرین تلخ...


شیرینی لیلا کجا و...

تلخی شیرین‌...


یالیلا

۰ نظر

ناهماهنگی هماهنگ

به سمت تو می دویدم

تو میرفتی

غروب میکردی...


من میرفتم

به سمت من می دویدی

طلوع میکردی...


خورشید جان!

به سمت هم دویدیم

ولی به هم نرسیدیم...


چقدر ناهماهنگیمان ، هماهنگ بود!

۰ نظر

برجام!

بر جامِ برجام ترکی بنشست

و مستی ز سر دولت پرید!


حال ببینید بی شراب ، غش باید کرد!

۰ نظر
خواب بیست ملیون نفره!

خواب بیست ملیون نفره!

همین چند ساعت پیش

میان روضه مداح گفت که امشب ، شب آخر صفر است!

و ذهن من...

به ناگاه بیاد خوابی افتاد که کمتر از ده روز قبل برایم رخ داد...

خوابی که رویا بود

رویایی که رویایی...


یادم می آید

در خیابان های این شهر بود که خوابم برد...

و در خیابان های همین شهر بود که بیدار شدم...

هوا تاریک شده بود..

چند ساعتی بود که خوابیده بودم!

اما تاریخ روی تقویم چیز دیگری را نشان میداد...

ده روز خوابم برده بود!


در سرزمینی بودم رویایی

خود ساخته ی من بود شاید!

ولی

خود باخته ی او بودم و هستم حتما!


سرزمینی مملو از خواب زدگانی که در خواب

راه که نه... راهپیمایی میکردند!

دوست بودند

رفاقت کردند...

آرمان ساختند

و صبح تا شبشان را طبق آرمان کردند...

خلاصه...

رویایی زندگی کردند...


و وقتی چشم باز کردم

چند خیابان آنطرف تر

در راه بازگشت به خانه بودم...


خواب را نمیشود وصف کرد

چیز هایی ولی یادم می آید...

خیابانی

جمعیتی

نخل هایی

حتی کباب ترکی هایی!

اربعینی...


خوابی که بیست میلیون نفر با هم دیدند!

پرجمعیت ترین خواب جهان!


یالیلا


پ.ن: و ما ادراک مااللیلا..

۰ نظر

اتاق ذهنی!

زانوانم را در آغوش گرفته ام...

کز کرده ام #کنج_ذهنم...

تکیه به تفکراتم

رو به سمت #متن هایی که می آمد...

و در جستجوی متن جدیدی در لابلای متن هایی که #من اینجا #جا گذاشته بود..

و ذهنم

آشوب تر از همیشه..


آنقدر جملات در مقابل چشمانم هستند

که اصلا خواب #به_چشم‌ نمی آید!


#من_هو_من‌؟

#یالیلا

۱ نظر

دوست!

دوست...

گاهی واقعا نیاز میشود!

نیازی به گوش داری

تا بشمنود

دهن نمیخواهی!

انسانی میخواهی که ده گوش داشته باشد

پنج چشم

و نصف یک دهن

دماغ هم مهم نیست!


باید

با گوش بشنود حرف هایت را

با چشم باتو سخن بگوید!

و یا سخن هایی را که نداری از تو بشنود!

ذهنت را کمی خالی کند

و نیم دهان را برای همدردی

و گاهی مشورت نیاز داری...



و چه سخت است که از او دلخور باشی

و او نداند!

و یا خودش را به ندانستن بزند...

علی(علیه السلام) هم که باشی

آدم هم که در اطرافت نباشد

با چاه درد و دل میکنی!

چاه یک گوش بزرگ دارد

و یک چشم...

که برق تویش را میتواند شب های مهتابی نشان دهد!


کلا انسان دوست خوب است داشته باشد...

تا جمله بندی جملاتش را درست کند!

جملاتی را که گاهی اهداف انسان را میسازند

و گاهی اندیشه اش را...


درد و دل یا درددل...

کردن یا گفتن...

فرق هایی هست بینش

یا اولی الابصار!

اولی را باید با دوست کرد

دومی را باید فقط به دوست گفت!


احساس میکنم

جبرئیل هم نیاز به دوست داشت!

(درست است که مجردات دل ندارند! دل که دارند!!!)


دیگر دارد چپ میکند!

دستی را میکشم...

یالیلا!



پ.ن: نظرم تغییر کرد شاید لیلا را نگفتم!


۱ نظر

دارالمجانین واقعی!

مگر بهتر از اینجا هم داریم؟

مگر باصفا تر از اینجا هم هست؟

که گفته که ایوان نجف صفا دارد؟

گل گفته!

آفرین براو!

ایوان نجف عجب صفایی دارد!؟

اصلا ایوان نجف یعنی صفا!

احتمالا قدیم تر ها به هر جای باصفایی میگفتند با ایوان نجف...

و بعد این صفت را از اینجا گرفتند!

دلیل صفایش هم مشخص است...

امیرالمومنین مفهوم صفاست و ایوانش مصداقش..

کلا از قدیم

رنگ طلایی زیاد به من نمیچسبید

اما این گلدسته ها ، طلایی نیست!صفاییست!

کاری هم به رفیق باصفایمان که از قضا صفایی هم است ندارم...

اصلا دیگر به او میگویم ایوان نجفی!


وقتی وارد حرم شدم

چشمم که به ضریحشان افتاد

اول از همه فقط ابهت دیدم و ابهت!


نزدیکتر که شدم بوی جنون می‌آمد...

ضریح را که در آغوش کشیدم آرام شدم...


نمیدانم چرا اکثرا میگریستند!

من که فقط میخندیدم...

ولشان کن

بگذار مجنون بخوانندم

من هم ایوان نجفی را همین میخوانم

او هم مرا

ما هم ایوان نجف را...

اصلا میگویم چرا انقدر اینجا دلچسب شده است ها...

نگو اینجا دارالمجانین است...

جنون در هوا میپاشند...

هوا جنون انگیز شده!

صفا همان جنون است انگار

به ایوان نجفی بگویم جنونی؟


یالیلا!

۰ نظر

بازگشت نوشت!

امروز...

داریم به روز های آخر میرسیم

امروز برمیگردیم...

از سرزمین اربعین...

به سرزمین پول!


به آنجایی که دیگر پیام هایمان دانه ای ۵۰۰ تومان نمی افتد

تماسمان دقیقه ای ۱۵۰۰ تومان نمی افتد

ارتباطمان با اهل دنیا اینقدر برایمان گران تمام نمیشود!

جالب بود 

اربعین نشان میداد که ارتباط با زمینیان چندان هم ارزان نیست!

برای ارتبط باید خط اربعینی خرید!

با زبان اربعینی ها سخن گفت!

با چشم اربعینی دید...


دارد زمانی میرسد که باید به همان دنیای پستمان برگردیم...

نه اشتباه نشود! پست (به نصب پاء و سکون سین) بودن صفت نیست!

بلکه ذات دنیا است (لاعَرَضٌ بل ذاتُه دنی)

دنیا هرچقدر هم عزیز باشد باز هم دنیا است!


داریم میرویم و من هنوز جزء این پستی ام...

داریم میرویم و من هنوز دنیاییم...

البته بگویم میشود در دنیا بود و دنیایی نبود!

برخی هستند که "فی الناس" هستند ولی "مع الناس" نیستند!


داریم میروم و من هنوز لیلا را نیافتم!

گشتم...

شاید هم نه! شاید هم درسته نه! شاید هم در جای درست نه!

۳ تا نه به یک آری

تسلیم!

نگشتم!

علی ای حال

بی لیلا برمیگردم!


داریم برمیگردیم...

دستم به ضریح مطهر خورد...

ولی دلم نخورد!

فکرم نخورد!

دنیایم نخورد!

جهان بینیم نخورد!


داریم برمیگردیم...

من اما برنمیگردم!

منی که در دنیا جامانده ام چگونه به جایی که از آن نرفته ام بازگردم؟


یالیلا!



پ.ن: در جواب سوالتان که لیلا دیگر چه صیغه ایست!؟

خواهم گفت که در آینده ای نچندان دور جواب میدهم!

۰ نظر