دوست...

گاهی واقعا نیاز میشود!

نیازی به گوش داری

تا بشمنود

دهن نمیخواهی!

انسانی میخواهی که ده گوش داشته باشد

پنج چشم

و نصف یک دهن

دماغ هم مهم نیست!


باید

با گوش بشنود حرف هایت را

با چشم باتو سخن بگوید!

و یا سخن هایی را که نداری از تو بشنود!

ذهنت را کمی خالی کند

و نیم دهان را برای همدردی

و گاهی مشورت نیاز داری...



و چه سخت است که از او دلخور باشی

و او نداند!

و یا خودش را به ندانستن بزند...

علی(علیه السلام) هم که باشی

آدم هم که در اطرافت نباشد

با چاه درد و دل میکنی!

چاه یک گوش بزرگ دارد

و یک چشم...

که برق تویش را میتواند شب های مهتابی نشان دهد!


کلا انسان دوست خوب است داشته باشد...

تا جمله بندی جملاتش را درست کند!

جملاتی را که گاهی اهداف انسان را میسازند

و گاهی اندیشه اش را...


درد و دل یا درددل...

کردن یا گفتن...

فرق هایی هست بینش

یا اولی الابصار!

اولی را باید با دوست کرد

دومی را باید فقط به دوست گفت!


احساس میکنم

جبرئیل هم نیاز به دوست داشت!

(درست است که مجردات دل ندارند! دل که دارند!!!)


دیگر دارد چپ میکند!

دستی را میکشم...

یالیلا!



پ.ن: نظرم تغییر کرد شاید لیلا را نگفتم!