پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

کبوتر نظر میکند به وجه الشمس! گندم...

پرنده...

خیز میگیرد..

میدود...

وقتی به سرعت مناسب رسید...

میپرد!


البته

سرعت را نمیفهمد...

یعنی بهتر بگویم!

هر وقت جنون پریدن تمام عقلش را گرفت

آن زمان میپرد

و بعد از پرش...


انسان!

باید خیز بگیرد...

بدود...

وقتی مجنون گشت...

چه فکه... چه مکه... چه دکه...

میپرد..

و زنگ معراجی شدنش را

چه کلون در

چه بلندگوی آهنگران...

چه صدای شلیک...


وناگهان کارگردان میگوید کات!

و بعد...


راستش پشت صحنه نبوده ام!

تا به حال حس لذیذ باد را

در پیچ و تاب بال هایم نچشیده ام!

فعلا جلوی دوربینم

بگویند کات...

بعدش...



کبوتر نظر میکند به وجه الشمس!

آنگاه...

کات!



پ.ن: زمین بماند برای گربه!

        (هرچند گندمش را هم نمی‌تواند بخورد!)


۰ نظر

من هم شهید میشوم؟


شهید...

چهار تا حرف

که یک عمر معنی میشود...


لاف میزنیم اگر که بگوییم قطعا من هم شهید خواهم شد...

درست کلاهمان را قاضی کنیم میفهمیم که اگر خدا بر ما رحمتی نازل کند حداکثر به درک واصل نمیشویم...

چه برسد به شهادت!!!!

فوق فوقش کشته ای میشویم که شاید لطفی از طرف بنیاد شهید نثار روح ما عرضه شود و به ما لقب شهید داده شود!

حال اینکه خدا ما را شهید حساب کند...


راست میگفت سید شهیدان اهل قلم:

در باغ شهادت را نبندید...


البته نمیخواهم خود و دیگران را ناامید کنم

با امید به فضل خدا و انجام وظایف و تکالیفمان ما هم میتوانیم شهید شویم...

منتها شهادت یک لباس است که باید اندازه اش بشویم..

یعنی به نسبت شرایطمان شهید بهشتی خود بشویم!

آری اینطور که به قضیه بنگریم همچون آسان هم نیست...


میدانی؟

خوب است

اینبار که در قنوتمان میگوییم:

الهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک

#کمی دست و پایمان #بلرزد!!


#تذکر_به_خود

#دلنویسه

۲ نظر