پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۱۳۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

نا‌گاه نویسی آگاهانه!

می‌نشینم ببینم کسی آیا این جا هنوز سر میزند یا خیر!

۰ نظر
طوفان؛ پرید...

طوفان؛ پرید...

بلندبالا ترین متن‌ها را باید نوشت برایش...

و صد حیف که قلمم قاصر‌ست...

برای او که از هر نظر در قله بود...

برای او که از هر نظر قله بود!

۰ نظر

ترس من!

وای بر آن زمان که تنها دلیلم برای نرفتن...

نبود جایی... وظیفه ای باشد...

که آن‌دم مرگ ، به حق ، حق است...


الهم اقبل من لا یقبله البلاد؛

۰ نظر

آن چه باید کرد...

سال ها پیش

درختی خسته شد

آن‌گاه حرکت کرد...

۰ نظر

نمیدانم

ملتفتم که این جا دیگر مثل سابق رونقی ندارد...

ملتفتم که رهگذری اشتباهی شاید از این جا بگذرد...

اما

 بگذار

 ارزشی برای آن کلیک اشتباهش قائل شویم

اینجا را بی هیچ مسئولیت پذیری متقابلی باز میگشایم!


آخر این تکثرات شبکات مختلفه اجتماعی خسته میکند آدمی را

حال این تکدرات را باید جایی سابید..

چند صباحی اینجا را بر میگزینم!

یاحق...


۰ نظر

علة العدم عدم العلة...

رغبت ، علت نوشتن... گرداندن... حرکت...

رغبتی برای نوشتن اینجا انگار ندارم!

رغبتی در همین حد حتی...

نمیدانم!

فعلا که هیچ!

۰ نظر
از این سو تا آن سوی جو...

از این سو تا آن سوی جو...

بچگی ها که بر لب جوی می‌ایستادم

شوق پرش به آن‌سو

تنم را پر میکرد...

از پا هایم شروع میشد...

بالا می‌آمد...

و بالاتر...

تا میرسید به سینه ام

(شوقی درونی میشد...)

آنگاه فتح صدر میکرد

و گلویم را

(دیگر مشورت بی‌فایده مینمود...)

و سپس بینی‌ام را

(عطر سبزستان های آن‌سوی جوی...)

و سپس گوش هایم را...

(بستن حرف دیگران...)

اما!

۰ نظر

من.. ویرانه های یک تمدن...

در من افراد زیادی زندگی میکنند

و چون قائل به دموکراسی نیستند...

در من جنگ های زیادی...

هر کدام هم خود را حق میداند...

من شک...

در من حق های زیادی زندگی میکنند...

در من حق ها با هم تقابل...

در من تناقضات زیادی زندگی میکنند

و من مینشینم در کلاس

و من در راه یک دشت سبز

و من زیر باران پاییزی...

و من هدفون به گوش

و من فریاد میزنم

و من سوال میپرسم

و من دست در جیب

در من ، من های زیادی تلاش میکنند که...

اما

در من هیچ منی زندگی نمیکند...


در من مدتهاست منی نیست

در من

در من

در من...


در من #ویرانه های یک تمدن...


http://eitaa.com/pen_daar

۱ نظر
لاتَ؟! آری!...

لاتَ؟! آری!...

لاتَ؟! آری!...


ضربه داشت

دل خنک کن بود

اما بعضی جاها را کمی نرم رد نکرده بود

فلذا گلگیرش مالیده بود!

کاری به فقه هنر و رسانه اش ندارم چون بارم نیست!


قدیمی نشد؟!

برخورد دو رویکرد بسیجی صریحِ (به زعمی) انقلابیِ کنج پستو و بسیجی ماله کش وسط میدان چرتکه انداز؟!


چرا نمیخواهیم بفهمیم که شجاعت بدون مصلحت اندیشی حماقت است؟!

سیاست زدگی ندارد ها

اما علی علیه السلام هم مصلحت می‌اندیشید...

اصلا مگر سلیقه حاکم است؟! که مصلحت را درست و غلط میپنداریم؟!

حرف حرف الله تبارک و تعالی‌ست! فحش ندهید که فحش میدهند!

آقاجان به درک! بگذار فحش بدهند!


اصلا اگر به دنبال صراحتید! که بفرما قسمت دوم این فیلم یا آن آژانس شیشه ای را بسازید! ببینیم بعدش چه شد!


ماموریت به وظیفه در پرتو نگاه به نتیجه معنا میگیرد!

اصلا اگر ندانی نتیجه و راه رسیدن بدان چیست اصلا میفهمی وظیفه چیست؟!

باید دید هدفمان چیست؟!

یک فرع دینیست؟! آری! این هم هست!

اما هدف اصلی مهم تر است از حفظ جان امام معصوم!

حرف بسیار است...

لکن فیلم جالبی بود...

اما زمان نمیماند که یک آژانس شیشه ایِ برون مرزی بسازیم!


کمی عمق دهیم

مقتدا ۷۴ دستور داد...

ما هنوز روی غیرت میچرخیم!

غیرتیمان هم کشتن انسان است آن بدون محاکمه و...

من متساهل

اما ببینید خدا و پیغمبر چه میگویند...

یاحق



پ.ن: فیلم جالب و پر فراز و نشیبی بود

البته داستان تکراری بود

مانند فیلم های جدید بالیوود!

داستان قدیمی با روکش جدید!


پ.ن: مسائل فقهیش دست فقه هنر و رسانه را میبوسد 

آخوند هایمان نخسته باشند!


پ.ن: به شخصه آژانس شیشه ای را دوست دارم اما کامل نیست!


پ.ن: خو تازه دیدمش حرفام تلنبار شد!

۵ نظر
پرباز...

پرباز...

آمادگی این نیست که

   هیچ در این دنیا نداشته باشید...

بل 

   هیچ در این دنیا نداشته باشدتان!


هرچه را که

    در کَفَش هستی...

    در کَفَت دارد...

و این تو را چسبیده میکند...







پ.ن:

-به کجا چنین شتابان؟!

    گَوَن از نسیم پرسید...


+دل من گرفته زین جا...

     حوس سفر نداری؟!

         ز غبار این بیابان!؟

.

-همه آرزویم اما 

    چه کنم که بسته پایم...

        به کجا چنین شتابان؟!

+به هر آن کجا که باشد

                به جز این سرا سرایم...

شعر: شفیعی کدکنی

۱ نظر
سطحی نگری

سطحی نگری

‏زمانه جوری شده

که با ‎#سطحی_نگری

نگاه میکنیم به ‎#سطحی_نگری هامان 

و میگوییم که ‎#سطحی_نگری ها را

درصورتی که همین ‎#نگرش ما

هم ‎#سطحی_نگری است!


‎#سطحی_نگری

۰ نظر
فردا...

فردا...

این را میبینی؟!

.

فردا...

فردا ها...

چند سال دیگر... همین ۲۰ سال دیگر

ببین کجایی!

#برنامه‌ای داری؟!

یا..

.

.

#فردا ها می‌آیند و میروند...

اما تو آیا همانی؟!

که اگر همانی...

که اگر بمانی...

می‌گندی!

#حرکت اگر نکنی...

#راکد که بمانی

فرو میروی!

...

۱ نظر

بورژوازی!

حالم حال بورژوازیست!

گفته بودم قبلا لکن دوباره میگویم

حتی حال سه نقطه و ویرگول و الخ را ندارم

همین فاصله را زورکی میزنم 

حال بورژوازی داشتن این‌گونه‌ست که نه‌تنها نمیفهمندت

بلکه آرزو داری نفهمندت

نه اینکه به تنهایی خو کرده باشی

که گر فهمندت باید خو کنی

دردی که نه خودت داری

که دارایانت دارند

و ندارایانت از تو بدشان می‌آید

و نه از آنان که چسبیده اند به تو

تو بدی! انگار که چیزی جدایی


حالم حال بورژوازیست

حتی خودت هم نمیدانی که چت است

ولی چت هست

چیزی‌ت هستی


حالم حال بورژوازیست...







پ.ن: ژورنالیستی

پ.ن: پوپولیستی

پ.ن: ماری‌که‌ماهی‌را‌از‌غرق‌شدن‌نجات‌دادطور!

۰ نظر