دلم تنگ است...

تنگ که؟

تنگ چه؟

کجا؟

کی؟


نمیدانم

شاید!


ولی تنگ است..

اصولا میدانید و میدانم که مثل آدمیزاد نمیتوانم بنویسم!

تنگی دل را به سنگی سر...

یا سنگی سر را به تنگی دل...



پیشنهاد میکنم که از این متن بگذرید!

آخر هم شب قدر است...

هم شب جمعه...

هم شب...

هم زیر هوای آزاد

هم مسجد...

هم امام...


هم

هم

هم...


بگذریم!

بگذرید!


مشکل نظام ما آنجایی می شود که ستون پیدا کند!

امام هم ستون نبود که اگر بود پس از رفتنش ، نظام میریخت!

آقا هم ستون نیست


بلکه بار اصلی روی دیوار و بدنه ی نظام است...

مردم...


البته اشتباه نشود!

مقبولیت با مشروعیت فرق میکند!

و بحث سر این نیست!

سر کار تشکیلاتیست...

شخص محور نیست!



اینها را چرا گفتم؟

حرام کردم!

خراب شد!



خودمانیم!

دلم دشت میخواهد

و آسمان...

تک و تنها؟

دراز بکشم

و آسمان به زمین برسد!