مثل مردی که خیره شده در اعماق آینه

در عمق سه چهار متری مردمک چشمش…

یا مانند تکان های آرام و ریتمیک شاخک های سوسکی هفت هشت سانتیمتری…

یا حتی مانند نسیمی که از تنفس مورچگان مزارع گندم‌نمای فرش را مواج میکنند تا آدمیانی غافل در آن غرق شده و گل های ابریشمی ، آنان را مبهوتِ برهوت اعظمی کنند که سوسک ها را به ناکجا آباد میکشانند…

یا از همین تصورات خزئبل…

حرفی برای گفتن نبود

کمی دلم بازی میخواست…

راستی!

چشمان مارمولک ها هم بسیار زیباست :)



پ.ن: شب است شراب است وای است من!

پ.ن: وای را بیابید!