باسم رب الحسین...

نمیخواستم بنویسم!

حد اقل الان...


اما

شرمم آمد از سید و سالار شهیدان...

که از همه بگویم و او را نه؟

برای همین نوشتم شرم نامه را...


به نام خدا

شرمنده ام امامم...

شرمنده ام که عاشورایت برای من عاشورا نیست...

شرمنده ام مصیبت پدرم از مصیبت تو برایم سنگین تر است...

               ای پدر و مادرم به فدایت...

   میدانی...

   محبت فرع شناخت است!

  پس...

شرمنده ام که شناختم از جومونگ بیشتر است!

و شرمنده ام که به شناختی کاملا سطحی (و در بیشتر مواقع غلط) از (فقط) ۱۰ ساعت از زندگی تو بسنده کرده ام!

شرمنده ام که الگوی تصوراتم تویی و الگوی رفتاریم فلان مدل غربی...

شرمنده ام فقط سالی ده روز (آن هم نه کامل) به تو می اندیشم

شرمنده ام که بقیه ی سال اکثرا در لشگر عمر سعد (لعنة الله علیه) هستمووو

شرمنده ام که سیرتم سیاه تر از صورتم است!

شرمنده ام که زندگیم عاشورایی نیست!

                و به اربعینم که کربلاییست بسنده میکنم!

شرمنده ام که فقط میگویم شرمنده ام

شرمنده ام از این شرمندگی های زبانی...


در یک کلام...

شرمنده ام که از عشق فقط لاف زدن بلدیم...


یاعلی



پ.ن: ای  مصیبت زدگان! 

         عاشورای حسینی تسلیت!