پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۷۰ مطلب با موضوع «راهی که میرویم» ثبت شده است

قربان قربانی قربان!

قربان قربانی قربان!

تا چندی قبل

با خود میگفتم چقدر صاحب این عکس سنگدل میباشد!

دقیق تر بگویم تا امشب!


اما امشب 

یکی از زیباترین صحنه ها

برایم این صحنه بود...


شاید بگویید که سنگ دلم...

اما اگر مثل من بنگرید جالب می‌است!


قربانی کردن ، قتل نیست!

من گوسفند نیستم!(شاید...)


حسی جالب داشت برایم...

اما نه از اینکه چیزی جان میدهد(شاید...)


اما مطمئنم که

نه سادیست هستم نه سایر ایست ها

حتی حرکت کن هم نیستم!


من پن‌دار هستم(شاید...)



ع.ن : منبع عکس از دوست‌آن میباشند...

۱ نظر
ماهی کوچک جنگ،گنج،جو!

ماهی کوچک جنگ،گنج،جو!

میبینی!

دلم تنگ شده

و ماهی کوچکی در آن

خود را به شیشه میکوبد!

دریغ از اینکه بداند

بیرون از آنجا

به روی زمین میریزد!

ماهی کوچک قرمزم...


زمانی بالاخره

دلم میشکند...

و ماهی کوچولو

جاری میشود..

قرمز رنگ..

آن زمان دیر نیست!

دیر... آن زمان نیست!


دعا کنید...

جدال را گربه همسایه نبرد...

ماهی بپرد!


#ماهی_ها_پرواز_میکنند

#آنگاه_جاری_میگردند...

۰ نظر
میان‌ِمار ها مولک شدند!

میان‌ِمار ها مولک شدند!

میمیرند!

همانگونه که دلشان...

میسوزند!

همانگونه که درشان...

همانگونه که جگرشان...


اینجا

در غرب وحشی...

که از قضا ، شرق دور شناخته میشود...


هزار و چهارصد سال پیش را

دوره میکنند...

آنانی که

از پسرکی نشسته در حال فکر

مرام ایستادگی آموختند!


و آن‌طرف تر...

در شرق دور

که از قدر ، غرب متمدن نامیده شده است...

هروله میکنند

با مایو

برای خودکشی حوت هایی که

جانشینان سلیمان بر زمین را

با مُعِد های جنیان

اشتباه گرفتند!



اینجا

جنگل های آفریقا

۲۰۱۷

که از قضا و قدر

برعکس میچرخد!

۰ نظر
دیکتاتوری پول ، برنده ی انتخابات آزاد!

دیکتاتوری پول ، برنده ی انتخابات آزاد!

مستاجر پول میخواهد...

چرا؟ صاحب خانه خرید میکند

خب؟ فروشنده پول میخواهد!

چرا؟ بچه اش بیمار است

خب؟ دکتر پول میخواهد!

چرا؟ میخواهد خانه بخرد

خب؟ خرید خانه پول میخواهد!

چرا؟ ساخت خانه کار معمار است

خب؟ معمار پول میخواهد!

چرا؟ کارگر ، دستانِ معمار است

خب؟ کارگر پول میخواهد!

چرا؟ خانه اش اجاره ای است

خب؟ مستاجر پول میخواهد!

چرا؟ صاحب خانه…


جالب است!

هیچ کداممان این مکالمات را هیچ زمان ادامه نمیدهیم!

چند پله ای میگذرانیم و بعد جمله ای تکراری…

”فلان کار خرج دارد!”

و خوشنود از اینکه جواب را یافتیم…

بیخیال این دور بزرگی میشویم که تمام زندگی ما را دور زده!

دوری به بزرگی هفت میلیارد نفر زنده

و هفتاد تیریلیارد نفر مرده…


آن‌قدر محکم دور خورده ایم که حتی متوجه ”باگ” های این بازی نمیشویم!

آنجایی که در این دنیای منظم…

کسی از گرسنگی میمیرد!

اشکال از رایانه یا تبلت یا چه‌میدانم آیفون و اینها نیست!

مشکل از بازی است که خواستیم در آن ما را بازی بدهند!


دنیا منظم است

و این از نظم آن‌جایی مشخص‌ست که اگر جایی را اشتباه بپیچیم…

مردی را فلج میکنیم!

و آن مرد ، یک عمر فلج می‌ماند!


و مرد به راننده گفت:

+میدانی این بازی چطور تمام میشود؟

-مگر میتوان یک مهره ، بازی را تمام کند؟

مسافر به جای کرایه ی یک کورس ، یک تراول صد هزار تومانی به راننده داد و گفت:

+کیش و مات!



پ.ن: در مملکت آرمانی شیعه ، آنجا که امام می‌امامد!

     دوست ، دست در جیب دوست میکند… و هیچ کس نمی‌رنجد!

۰ نظر
آن بدها ، خوب میچینند!

آن بدها ، خوب میچینند!

تیغ لجاجت

رنگ خیانت میگیرد...


وقتی مجاهد

منافق میگردد!


تقصیر اوزان عربی نیست!

این ها به هم شبیه هستند...

هم‌رنگ‌اند

هم‌بویند...

هردو بوی خون میدهند

منتها یکی در پی ریختن است

یکی در پی نریختن



آن که نمیریخت اگر ریخت ، بد میریزد!

بدی به اندازه ی ۱۷۰۰۰ خوبی چیدن!

بهشتی...

باهنر...

پنج ساله...

پنجاه ساله...



آن بد ها ، خوب چیدند!


#no2mek

#iranHatesMek

۱ نظر
رابطه بین والیبال و ظهور!

رابطه بین والیبال و ظهور!

ذهنم بی‌مار گشته!

هر چیز را #جوری مینگرد!

نه آن جوری! که یک جوری!

مثلا وسط #والیبال در مورد #جامعه_شناسی_شرق!

یا وسط فوتبال درمورد #تکلیف و #نتیجه!

و از این قبیل #پرش ها…


دوست دارم بنویسمشان!

کمی شبیه به آدمیزاد شاید نباشد!

ولی هست دیگر…

بچه هایم هستند!


داشتم والیبال بازی میکردم

در تیممان یکی از رفقا بسیار #بازی_بلد تشریف داشتند…

۰ نظر
مه‌تاب خورشیدی‌ست که خورشید نیست!

مه‌تاب خورشیدی‌ست که خورشید نیست!

من تو را مه‌تاب میبینم نه خورشید!

که خورشید آن است که نتوان دیدش!

و تو

همه از اویی و او همه تویی!


نور فی المثال کالوجود است…

و اگر خیره به خورشید شوی

اگر بتوانی بشوی…

خورشید را نمیبینی!

بل حجمی از نور را نگاه میکنی…


و دنیا پر است از این حجمْ دیدن ها…

به خدا مینگری…

محمد(صلواة الله علیه) را میبینی!

به محمد(صلواة الله علیه) مینگری…

علی را میبینی!

به علی مینگری…

مالک را میبینی!

عمار را میبینی!

مقداد را میبینی!


و دنیا پر است از این حجمْ دیدن ها…

حجمْ دیدن ها…

دیدن ها…


راستی!

تو چیزی را میبینی؟

اگر به خورشید خیره شوی

اگر بتوانی…

دیگر میتوانی چیزی را ببینی؟

من که نمیتوانم!

تو هم!

توهّم…


و دنیا پر است از این ندیدن ها…

ندیدن ها؟

نه‌دیدن ها…



پ.ن:

این ها را به‌اش میگویند فلسفه!

این عشق‌بازی ها را…


۱ نظر
باید بدود... باید!

باید بدود... باید!

بله...

نامش را...؟ نمیدانم!

لقبش را چرا! میدانم

خیلی چیز ها به او میگویند

#ساندیس_خور #امنیتی #گونی #متحجر #امل #وغیره!


اما

امروز باید میدوید

تا آنان که به او ناسزا میگویند راحت بخوابند...


شغلش معلوم است

شغلش خوردن است...

فقط میخورد!

زمان جنگ #گلوله!

زمان فتنه #خون_دل!

و زمان امنیت #فحش و #ناسزا!



اما باید بدود..

بدو!



راستی!

چه خبر از مذاکره؟


کانال t.me/diialog را دنبال کنید! خوب است کمک میکند به فکر کردن

مال برادر خوبم http://appelzamini.blog.ir  است...


۶ نظر
هلمز نابغه! یا سرگرمی؟

هلمز نابغه! یا سرگرمی؟

دیدم!

شرلوک هلمز را میگویم…

با این چند قسمت ،

میشود ۱۳ قسمت…

خوب! شروعش را نمیدانم

یادم نیست!

منتها روالش برای بچه های چند ساله خوب بود…

حتی برای بزرگتر های چند ساله هم!


درست که یک آتئیست بود…

درست که نابهنجار بود…

یک روان پریش منزوی با قدرت تحلیل بالا

درست مثل یک اتاق فکر شلوغ ولی مرتب!

مطمئنا اگر این آقای شرلوک هلمز پا به عالم وجود (ارضی بالا تر از اراضی وجود ذهنی) میگذاشت 

واگر از دنیای پوچ و کوچک خود فراتر میرفت و از دریجه ای باز تر از دریچه ی تنگ و بسته ی عقل مادی ، با عقل و منطق به جهان هستی مینگریست

بی‌شک مسلمان میگشت…

و به جای کلاه گوزن کشی ، با تسبیح به خیابان می‌آمد!


البته بماند که سناریو ی فیلم جوری طراحی شده بود که مرگ به عنوان پایان و وجود خدا ناممکن و مرده ، برگشت ناپذیر تلقی گردد!

و بزرگترین بدی فیلم هم همینجا بود…

هلمز! انسانی بود که مادی مینگریست

مرگ برایش "ته" بود…

ته داشتن ترسناک است!

چون بعدش را نمیدانیم!

و این به دیگران اجازه ی بازی با او را میداد…

سخت بود ولی اگر میشکست…

میشکست!


متن به حاشیه رفت (متاسفانه یا خوشبختانه)


لیک حال میگویم دوباره

روالش برای آنهایی که ذکر کردم جالب و جذاب بود

لکن پایانش به طرز مضحکی خوب ، دلپذیر و لبخند به روی لب آورنده بود!

اشتباه نشود…

نقطه ی ضعف فیلم همینجاست

فیلمی که درمورد یک جامعه ستییز است را جامعه دوست میدارد…

نقض غرض میشود که!


بس است

زیاد حرف زدم..

دیگر نمیرسم که بگویم این قبیل فیلم های ماجراجویی با قهرمانی به نام شرلوک هلمز فرصتی بی‌نظیر را برای سازندگان پدید می‌آورد تا حرف خود را ، پشت چهار تا بازی هوشمندانه که طبعا مورد قبول مردم است* پنهان کرده و در فرصت مناسب به پشت گردنشان شلیک کنند…

و مردم بیهوش شوند!


و از این قبیل حرف ها…



فیلم دیدن خوب نیست!

چون قوه ی تخیل را بر قوه ی عاقله میشوراند…

منتها تفکر خوب است!

یاعلی


راستی * را هم معنی کنم

مردم دوست دارند که برایشان معمایی غیر قابل حل گفته شود...

و بعد حل شود!

۰ نظر

...

همون سه نقطه لازم و کافی و مکفی و همه هست!


حوصله ی شرح قصه...

نیست؟

هست؟


هست؟

که اگر باشد میگویم که...

نیست؟

که اگر بود میگفتم که...!


طبق معمول بگذریم!



پ.ن: احساس میکنم بیشتر گربه ها فهمیده‌ان!

         چون میدونن که طرف انسان اومدن در مسلکشون تقبیح شدست!

          بالاخره آن ها حیوانند و برخی ان‌سان‌ها عن هم اضل! و ظاهر انسان باطن را زیاد نمایش نمیدهد!



۰ نظر

کبوتر نظر میکند به وجه الشمس! گندم...

پرنده...

خیز میگیرد..

میدود...

وقتی به سرعت مناسب رسید...

میپرد!


البته

سرعت را نمیفهمد...

یعنی بهتر بگویم!

هر وقت جنون پریدن تمام عقلش را گرفت

آن زمان میپرد

و بعد از پرش...


انسان!

باید خیز بگیرد...

بدود...

وقتی مجنون گشت...

چه فکه... چه مکه... چه دکه...

میپرد..

و زنگ معراجی شدنش را

چه کلون در

چه بلندگوی آهنگران...

چه صدای شلیک...


وناگهان کارگردان میگوید کات!

و بعد...


راستش پشت صحنه نبوده ام!

تا به حال حس لذیذ باد را

در پیچ و تاب بال هایم نچشیده ام!

فعلا جلوی دوربینم

بگویند کات...

بعدش...



کبوتر نظر میکند به وجه الشمس!

آنگاه...

کات!



پ.ن: زمین بماند برای گربه!

        (هرچند گندمش را هم نمی‌تواند بخورد!)


۰ نظر

نفروشیم به زر... فروشنده...!

بالاخره

پس از چندی…

دیدمش!

امشب وقت گیر آوردم

و با خیال راهت نظارگرِ غوغایش بودم!


اغراق نمیکنم…

بیان اندیشه میکرد

اما از راه تذکر تاریخی…

زمان ها را به هم میچسباند

و عملکرد را استخراج میکرد


واقع بینانه ، آرمان ها را اثبات می نمود…


ساز و کارش بیشتر سلبی بود تا ایجابی…

اما برخی اوقات سلب باعث ایجاب میشود…

وقتی مانعة الجمع و الخلو…

بیخیال!


تفکری که انقلابی نباشد ، حتما غیر انقلابیست!

در عرف ما طلبه ها میگویند متواطی…




مثال جالبی میزد…

میگفت

بهتر شدن دنیا برای آن ‌دسته از مردمی که در پی آنند

در راه ما هست

اما هدف ما نیست!

مثل آنکه از اصفهان به قصد زیارت مشهد میرود…

و به هر حال از نیشابور میگذرد!




آمدیم که به هر قیمتی زندگی نکنیم!

زانو نزنیم!

زالو نشویم!

هالو هم…



انقلاب ما ، انقلاب آرمان هاست…

آمدیم که بسازیم…

شخص نداریم…

شخصیت داریم!

میتوان ساخت…

میتوانیم!

ترس سبب عدم تغییر است…

و ما از احدالناسی نمیترسیم!



یا حق!

یاعلی!








پ.ن: مستند فروسنده را میگویم

         می ارزد... ببینید!

۰ نظر
یا حتی گذر کرد و نخواند!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

میخواستم زیاد پر و بالش بدهم

لاکن نه وقت شد...

و نه میشود...

و نه انگیزه اش...


میتوان یک کتاب روضه ازش در آورد

میتوان یک کتاب جوک!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

بسته به نگاهمان دارد...


علی ای حالٍ

میگویم!

ای که روی قبر زندگی میکنی!

گاهی به دنیای زیر قبر بیا...

و ما را کمی

فقط کمی...

در این قبرستانی که مردگانش در جهل مرکب زندمانی میکنند

یاد کن!

حمد شفایی برای جسم فانی ما بخوان...

سوره اش با من!

قسم به ش اول لقب اصلیت!

آیا تا به حال دیده ای ما را ، ”زنده فلانی“ صدا بزنند؟

نمیزنند...

چرا؟

چون تو را ”شهید...“ مینامند!

ای آیه ی اول سوره ی جنون!

ای رمزی که جز به خون نمیفهمیم...

ای ”شین هاء یاء دال“ !

ذِکْرُ رَحْمَتَ رَبُکَ عَبْدَه...


یا...

یا...

یا جنون!


ب.ن:http://www.afsaran.ir/link/1361041

۱ نظر