پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۷۰ مطلب با موضوع «راهی که میرویم» ثبت شده است

۷ آبان ، ۱۳ رجب ، اطاعت!

باسمه...


خوب یا بدش را کاری ندارم

ولی

از کوروش اطلاعات درستی نداریم

دستور نامه ای نداریم

هر کس بخواهد هر جور که بخواهد تفسیرش میکند

از عدل مطلق تا ظلم محض بالا و پایینش میکنند...

دوست داران زیادی دارد

از هر قشری...

با هر هدفی..

با هر سبکی برای زندگی...


اما


از علی (علیه السلام) اطلاعاتی هست

رشادت ها...

فداکاری ها...

صحبت ها

تماما مستند و موثق...

اما

میدانی؟

خیلی ها قبولش نمیکنند...

خیلی ها معاندش هستند...

چرا؟

چون سبک زندگی دارد

مسلکی مشخص...

سیره ای معیّن..

هدفی واحد.

دستور نامه ای متقن...

چون نمیتوان او را هرجور که خواست تفسیر کرد

چون باید او را گوش داد...

چون باید او را مطیع بود...

اطاعت کرد...


میدانی؟

گوش کردن سخت است!

اطاعت سخت است...

اطاعت اولین امتحان تاریخ بود!

سخت ترین امتحان هم...

شیطان...

انسان..

ابراهیم

بنی اسرائیل..

مسلمین...

ایرانیان قبل از فتنه

ایرانیان بعد از فتنه...

من!

تو!...

و...


یاعلی مددی!

۰ نظر

شرم نامه!

باسم رب الحسین...

نمیخواستم بنویسم!

حد اقل الان...


اما

شرمم آمد از سید و سالار شهیدان...

که از همه بگویم و او را نه؟

برای همین نوشتم شرم نامه را...

۱ نظر
چه بنویسم در مدح حضرتش؟

چه بنویسم در مدح حضرتش؟

چه بنویسم؟

قلم مقصور است...

اما

تلاشم را میکنم.

..

۰ نظر
موج غریق را باز میگرداند...

موج غریق را باز میگرداند...


استغفرالله ربی و اتوب الیه

یک قدم


۰ نظر
یا شمس الشموس...

یا شمس الشموس...

چه حس خوبیست!

که در حرم نشسته ای...

که کبوتری پر میکشد

که کودکی لیز لیزک بازی میکند...

و تو در منظومه ای هستی که خورشیدش "شمس الشموس" است...

چه اهمیتی دارد که زمان میگذرد؟

که شب میشود؟

اصلا مگر شب میشود؟

مگر شب همان نبودِ خورشید نیست؟

اینجا که همیشه خورشید هست!

خورشیدی که نورش قلب ها را روشن میکند

و گرمایش سنگ ها را آب...

و نگاهش کور ها را بینا...

یا شمس الشموس...


پ.ن: مشهد نایب الزیاره ام...

التماس دعا

یاعلی

۱ نظر

آسمان...ستاره ی من...قیفاقینوس!

گاهی میشود که خیره میشوم در آسمان…

نمیدانم چرا اینطور مرا جذب میکند…

نمیدانم جذب چه میشوم؟

دب اکبر معیّن ستاره قطبی؟

ذات الکرسی دابلیو مانند؟

خوشه ی پروین که همیشه به سمت شرق است؟

یا حتی قیفاقینوس با آن اسم سختش!؟

یا حتی تر بستره ی سیاه محض و ژرفش…؟

نمیدانم!

اما میدانم که جذبش میشوم…

جوری که انگار در آن غرق شده ام

با این تفاوت که

نفس میکشم!


از کودکی میگفتند که هرکس یک ستاره دارد…

یعنی باید داشته باشد

اما من هیچ موقع آن ستاره را پیدا نکردم…

شاید ستاره ی من جزو خیل ستارگانی بوده که غرق در آسمانند…

اصلا بخاطر همین است که من غرق در آسمان میشوم


یا شاید ستاره ی من همان شهابی است که تا به آسمان مینگرم فرار میکند…

اصلا به خاطر همین نمیتوانم زیاد به آسمان خیره باشم…


یا شاید ستاره ی من به جای آسمان آمده باشد روی زمین تا دنبالم بگردد…

اصلا به خاطر همین است که من هنوز روی زمین راه میروم…


حتی شاید ستاره ام در موزه ی ایران باشد

حتی تر در موزه ی لوور پاریس…

حتی حتی تر در کارتون های کودکی…


به هر حال

تازمانی که ستاره ام را پیدا نکنم

میدانم که پل ارتباطی ام با آسمان قطع است...


پس باید دنبال ستاره ام بگردم…

ستاره…

ستاره..

ستاره.


من آن ستاره ی پنج پر خوشگلم را پیدا میکنم!

حتی در رویا های کودکی...!

ستاره…


یا ستاره!

۰ نظر
کلمات! آماده! آتش!

کلمات! آماده! آتش!

مینویسم به نام خدا...

به نام خدا...

۲ نظر

سکت...

سکوت را نباید گفت!

بلکه

سکوت را باید نگفت!


یاعلی مددی!

۱ نظر

گاو بچگی هام...

داشتم اتاقم را تمیز میکردم

خواهرم عروسکی را برایم آورد

عروسک بچگی هایم بود

همان که خیلی دوستش داشتم

یک گاو خوشگل بامزه

پیشتر ها گاو را خیلی دوست داشتم

یک گاو دیگر داشتم که اسمش کمبوزه بود

نمیدانم  ادبیش میشودکمبوزه یا کمبازه!!!

خیلی وقت ها هم گاف میدادم!

نمیدانم چرا خط قبلی را نوشتم

شاید چون شبیه گاو بوده...البته بعید است...


او فکر میکند که من عروسک های بچگی هایم را دوست ندارم

خواهرم را میگویم

برای همین خواستم در ملا عام اعلام کنم (احتملا تنها کسی که این متن را نمیخواند خودش باشد)

 من آن ها را دوست...

گاو ها را میگفتم!

دیگر

بغلشان نمیکنم

باهاشان حرف نمیزنم

چون متعلق به گذشته اند

هیچ بچه ای را ندیده ام که عروسک متعلق به دو سال بعد یا قبل خود را دوست داشته باشد

و در جواب "تو دیگر بچه نیستی" ــِشما بگویم پس چرا باید عروسکی با  میم مالکیت داشته باشم؟

اصلا چه میگویم؟

ولش کن

گاو جالب تر است

امیدوارم در چند سال بعد از چند سال قبلم که به گاو ها علاقه‌مند بودم

گاو ها را  زیاد دوستشان نداشته باشم!

گاو ها بامزه اند خوبند بامرامند

اما تنها مشکلشان اینست که دور از جانشان 

مثل گاو همه چیز را میشود به خوردشان داد...


یاعلی مددی!


۱ نظر

ای که آن بالایی! آن بالایی؟!

نمیدانم چرا

اما

وقتی با #تو سخن میگویم

به #بالا نگاه میکنم

نمیدانم چرا

اما شاید

به خاطر اینست که آنطرف جز تو #دیگریی نیست

اگر به رو برو نگاه کنم کسی ٬ چیزی هست

اما

آن بالا...

سقف؟

نه! همه میفهمند که #تیر_نگاه من 

جایی دور تر از #سقف به زمین مینشیند

زمین؟

راستی آنجا #زمین هم نیست!

آنجا؟

 آنجا ٬ راستی #جایی هم نیست


میبینی 

#لغات هم تحمل #حرف_هام را ندارند...

هم؟...


از این به بعد

وقتی آن بالا را به قصد #تو نگاه میکنم

#سکوت بهترین #واژه ایست که میتوانم با آن تو را بخوانم

چون سکوت #هم واژه ای نیست

چون سکوت صدا #هم نیست

چون سکوت هم مثل تو در هیچ واژه ای نمیگنجد...


تو #حتی در همین واژه ی "تو" هم نمیگنجی!

دروغ میگویند که تو! تو در "اللّه" هم میگنجی!

حتی با همان #تشدید و #الف_کوچک روی تشدیدش...

چقدر "هم" گفتم!

هم؟


یاعلی مددی!

۳ نظر

ساندیس هم ندادند!

امروز روز قدس بود...

و من فلسطینی نبودم!!

اما مسلمان بودم

رفتم تا بگویم

وعده ی امام خامنه ای در مورد رژیم غاصب قدس شریف مثل وعده ی صد روزه ی بعضی ها نیست!

راستی!

ساندیس هم ندادند!

پول هم ندادند

اتفاقا تا بخواهی هُل دادند!!!!!!!

ولی

مردم بودند

باحجاب و بدحجاب...

مذهبی و غیر مذهبی

یقه بسته و یقه باز

ریشو و سه تیغ!!

طلبه و دانشجو و خانه دار و الخ

 

آمده بودند!

ایستاده آمده بودند

آنقدر ایستادگی داشتند که حتی از روی ویلچر هم مشخص بود!

آخر میدانید که...

ما راست قامتان جاودانه تاریخیم!!!!!

 

یاعلی مددی!

 

پ.ن: راسیاتش عکس هم گرفتم ولی  حالش نیس

پن2: امروز خیلی حرف دارم احتمالا یکی دوتا پست دیگه بذارم...

۱ نظر

زندمانی یا زندگانی؟

یادم می آید...

در داستان هری پاتر

فکر کنم قسمت اولش بود

البته مهم هم نیست که قسمت چندمش بود

آیینه ای بود که آرزوهایمان را نشان میداد


به نظرم بد نبود اگر همچین آیینه هایی هرکداممان داشتیم

هر روز صبح در آن نگاه میکردیم

و هدف آرمانیمان را(نه هدف فعلیمان را) میدیدیم


یادمان می افتاد که قرارمان بر زندمانی نبوده بلکه میخواستیم زندگی کنیم...

آخر میدانید این دو با هم کمی فرق میکنند

در زندمانی جایی برای آرمان وجود ندارد 

ولی در زنگانی وجود دارد

در زندمانی جایی برای شعار وجود ندارد 

ولی در زندگانی وجود دارد

در زندمانی مرگ یعنی نقطه ی سیاهی ، عدم...

ولی در زندگانی مرگ کاملا تعریف شده یعنی پل یعنی آغاز...


برای این است که برای خیلی هامان آرمان٬ شعار ٬ مرگ جایگاهی ندارد...



و به قول شهید بهشتی

درکتاب "او یک ملت بود" :

انقلاب ما انقلاب آرمان هاست...


۰ نظر

توصیه شبانه!

مردم سلام...

حرفی ندارم جز اینکه مراقب باشبد مجلس دهم تبدیل به مجلس ششم نشود...

و تقوای الهی را رعایت کنید...

و اینکه مسواک بزنید :|

یاعلی

۰ نظر