پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

میان‌ِمار ها مولک شدند!

میان‌ِمار ها مولک شدند!

میمیرند!

همانگونه که دلشان...

میسوزند!

همانگونه که درشان...

همانگونه که جگرشان...


اینجا

در غرب وحشی...

که از قضا ، شرق دور شناخته میشود...


هزار و چهارصد سال پیش را

دوره میکنند...

آنانی که

از پسرکی نشسته در حال فکر

مرام ایستادگی آموختند!


و آن‌طرف تر...

در شرق دور

که از قدر ، غرب متمدن نامیده شده است...

هروله میکنند

با مایو

برای خودکشی حوت هایی که

جانشینان سلیمان بر زمین را

با مُعِد های جنیان

اشتباه گرفتند!



اینجا

جنگل های آفریقا

۲۰۱۷

که از قضا و قدر

برعکس میچرخد!

۰ نظر
وقتی... کوه گم شد!؟

وقتی... کوه گم شد!؟

کوه ها گاهی گم میشوند...

یا در خودشان

یا در دیگران...

یا...


اگر در خودشان

که متلاشی میشوند

و میشوند ریگ هایی که تحت تسلط هر کس و بیشتر ناکسی قرار میگیرند...


اگر در دیگران...

آن زمان است که شخصی...

که در قرن ، در سنه در عصر...

فرقی نمیکند

گاهی در شب...

شخصی به دنبالشان میگردد


کوه ها گاهی گم میشوند...

گم ، شدنیست

یعنی وظیفه ی کنونی اش تمام شده

و باید صبر کند...

تا به موقع

وظیفه ی بعدیش را که بهش حواله کردند انجام دهد...


کوه ها گاهی گم میشوند...

دماوند...

اورست...

دنا...

سبلان!

فرقی نمیکند...

گاهی هم متوسلیان...


بالاخره

گم ، شدنیست...

ون ده مونت واز لاست

وقتی کوه گم شد

عندما فقد الجل


به هر زبانی که بگوییم

کوهی بود

که هنوز هم هست

فقط نمیبینیمش!


که البته وقتی چیزی گم میشود

گم نمیشود!

بلکه ما گمش میکنیم...

شاید اگر کسی با دقت بگردد

اورا میابد!

چه در ۴۷۸ صفحه

چه در یک کلمه...


کوه پیدا کردنیست...


کوه های زیادی گم شدند!

یعنی گمشان کردیم!


بیابیمشان

تا پازل همان که میخواهیم...

شکل گیرد!


الهم العجل لالپازل فرج!



#وقتی_کوه_گم_شد

#بهزاد_بهزادپور



پ.ن: کتاب... بهترین راه پیدا کردن کوه ها!

۰ نظر
آمدن از ماندن می‌چسبنده‌تریّت!

آمدن از ماندن می‌چسبنده‌تریّت!

من

از تو فرار میکردم!

چون فهمیده بودم که...


تو به سمتم میدویدی

چون فهمیده بودی که...


من به سمتت بازگشتم

چون یادم رفت که...


تو به من رسیدی

چون خواستی بچشی که...



آمدن

همیشه از ماندن شیرین تر است...

چون آمدن ، بوی ماندن میدهد

و ماندن ، بوی رفتن!


همیشه برایمان

چهارشنبه صبح ها

از جمعه عصر ها

دلچسب تر بود!



آمدن ، ماندن ، رفتن...



ع.ن: می آید... آنقدر گردن نکشید!


پ.ن: ظهور که گشت... چه میخواهید بکنید؟

پ.ن: دست روی دست بگذارید؟

۰ نظر

خل،صه!

تا به حال شده است که در کشش باشی؟

هر کدام از دست و پاهایت را به یک طرف بکشند؟



سخت تر…

تا به حال شده است که در کشش باشی؟

مغزت ، قلبت ، دلت ، عقلت

هرکدام به طرفی کشیده شود؟


سخت تر…

تا به حال شده است که در کشش باشی؟

دوست ، عشق ، زندگی ، جهانت

هرکدام به طرفی کشیده شوند؟


سخت تر…

تا به حال شده است که…

که… در کشش نباشی؟

دست ، پا ، دست ، پا 

دل ، قلب ، مغز ، عقل

دوست ، جهان ، عشق ، زندگی


هیچ کدام به طرفی کشیده نشوند؟

و تو خفه شوی؟


تا به حال شده است؟

۰ نظر
نگ‌آه...

نگ‌آه...

گاهی باید برید!

تا وصل کند...


دل را

دست را

سر را

نگاه را...

نگاه را...

نگاه را...

۰ نظر

آمدند ، نبود ، ماندند!

یکی از آن کسانی که اصلا دوست ندارم جایش باشم...

آزادگان عزیز میهنند...

نه به خاطر شکنجه ها که شدند...

به خاطر آن حس سنگین بی پدری...

که وقتی بار جنگ از دوششان برداشته شد

 به قلبشان تحمیل شد!


وقتی آمدند... امام نبود... ولی رفتنی هم در کار نبود!




فرض کن پدرت برود

بچه محل هایتان هم بروند...

همه چیز برود

ولی تو بمانی!



نمیدانم سالروز ورودتان را با خودخواهی مبارک بدانم 

یا با دلسوزی ، تسلیت!

سالروز بسته شدن در های رحمت واسعه...تبریک؟ تسلیت؟



پ.ن: با عرض معذرت به خاطر تاخیر چند روزه!

۱ نظر
دیکتاتوری پول ، برنده ی انتخابات آزاد!

دیکتاتوری پول ، برنده ی انتخابات آزاد!

مستاجر پول میخواهد...

چرا؟ صاحب خانه خرید میکند

خب؟ فروشنده پول میخواهد!

چرا؟ بچه اش بیمار است

خب؟ دکتر پول میخواهد!

چرا؟ میخواهد خانه بخرد

خب؟ خرید خانه پول میخواهد!

چرا؟ ساخت خانه کار معمار است

خب؟ معمار پول میخواهد!

چرا؟ کارگر ، دستانِ معمار است

خب؟ کارگر پول میخواهد!

چرا؟ خانه اش اجاره ای است

خب؟ مستاجر پول میخواهد!

چرا؟ صاحب خانه…


جالب است!

هیچ کداممان این مکالمات را هیچ زمان ادامه نمیدهیم!

چند پله ای میگذرانیم و بعد جمله ای تکراری…

”فلان کار خرج دارد!”

و خوشنود از اینکه جواب را یافتیم…

بیخیال این دور بزرگی میشویم که تمام زندگی ما را دور زده!

دوری به بزرگی هفت میلیارد نفر زنده

و هفتاد تیریلیارد نفر مرده…


آن‌قدر محکم دور خورده ایم که حتی متوجه ”باگ” های این بازی نمیشویم!

آنجایی که در این دنیای منظم…

کسی از گرسنگی میمیرد!

اشکال از رایانه یا تبلت یا چه‌میدانم آیفون و اینها نیست!

مشکل از بازی است که خواستیم در آن ما را بازی بدهند!


دنیا منظم است

و این از نظم آن‌جایی مشخص‌ست که اگر جایی را اشتباه بپیچیم…

مردی را فلج میکنیم!

و آن مرد ، یک عمر فلج می‌ماند!


و مرد به راننده گفت:

+میدانی این بازی چطور تمام میشود؟

-مگر میتوان یک مهره ، بازی را تمام کند؟

مسافر به جای کرایه ی یک کورس ، یک تراول صد هزار تومانی به راننده داد و گفت:

+کیش و مات!



پ.ن: در مملکت آرمانی شیعه ، آنجا که امام می‌امامد!

     دوست ، دست در جیب دوست میکند… و هیچ کس نمی‌رنجد!

۰ نظر

سال‌روزی از سال روز ها!

چندین سال پیش

در چنین روزی..

اتفاقی افتاد


که شاید

چند سال بعد بنویسند

که دنیا را تکان داد!


کسی آمد

که اکنون...

نشسته است

شاید هم دراز کشیده...

شاید فکر میکند...

شاید دغدغه مند است...

شاید بیخیال!...



دیگر این روز ها آدم خودش را هم نمیشناسد!

۱ نظر
خاک...

خاک...

بوی خاک میداد لباسش...

انگار کاری داشت!


کاری نداری؟

بفرما خاک!...



۰ نظر
تصورات الخزئبلات!

تصورات الخزئبلات!

مثل مردی که خیره شده در اعماق آینه

در عمق سه چهار متری مردمک چشمش…

یا مانند تکان های آرام و ریتمیک شاخک های سوسکی هفت هشت سانتیمتری…

یا حتی مانند نسیمی که از تنفس مورچگان مزارع گندم‌نمای فرش را مواج میکنند تا آدمیانی غافل در آن غرق شده و گل های ابریشمی ، آنان را مبهوتِ برهوت اعظمی کنند که سوسک ها را به ناکجا آباد میکشانند…

یا از همین تصورات خزئبل…

حرفی برای گفتن نبود

کمی دلم بازی میخواست…

راستی!

چشمان مارمولک ها هم بسیار زیباست :)



پ.ن: شب است شراب است وای است من!

پ.ن: وای را بیابید!

۰ نظر

عشق خوری!

گربه ای را دیدم

همان که به‌اش دل بسته بودم….

قصد جوجه ام را کرده بود

و من ماندم بین آنکه به او دل ببندم یا به غذایش!


میبینی عشق چه سخت است؟

۰ نظر
خیابانی رفتنی ، رفتنی خیابانی!

خیابانی رفتنی ، رفتنی خیابانی!

چقدر بزرگمهر را دوست دارم!

خیابانش را میگویم!(خیابانیست در اصفهان)




خیابان بزرگمهر را دوست دارم!

خیابانی‌ست که خاطره‌ها با‌ ش دارم…

در آن برای سیدی تبلیغ کردم…

در آن به سمت نوربارانْ مسجدی قدم زده ام...

در آن به سمت دست بستگانی ، دیوانه‌وار ، دست دراز کردم…

در آن به سمت گلستانی شهیدستانی کف پوش‌ها را گز کرده ام…

در آن آهنگ پلی کرده ام

در آن هدفون را به گوش زده ام…

خندیده ام…

راه رفته ام…

ایستاده ام…


خیابان دوست داشتن جالب است…

یعنی مسیر را دوست داشته باشی!

در این صورت اگر به سمت دلخواهت حرکت کنی

در واقع مقصدت مسیر است…

و مسیرت مقصد!

یعنی هر لحضه به مقصدت میرسی و در همین حال ، باز به سمت مقصدی میروی و باز… و باز… و باز…


همین حال را در اربعین نیز داشتیم!

مقصدمان راه بود…

و راه را رسیدن میچسبید!


داشتم میگفتم!

بزرگمهر را دوست دارم

خودش را نه!

آخر نمیشناسمش

تنها در اعماق خاطرات خوش‌آیندم داستانی از او را مادرم برایم میخواند…

مادری که خود بزرگ‌تر مهر بود!


دوست داشتن هایم مرحله به مرحله حرکت میکند!

راستی حرکت را هم دوست دارم!

همینطور که پاهایم ، ذهنم حرکت میکند…

و کم کم متنم ناقابل خواندن میشود…

و ارتباط قلم را از ذهنم میکنم قطع…

و شما خسته میشوید…

و من نمی‌نویسم…

وشما نمی‌خوانید

و من نمی‌نویسم…

و شما نمی‌خوانید

و من نمی‌نویسم…

و شما نمی‌خوانید

و من نمی‌نویسم…

و شما نمی‌خوانید


و همان که سه نقطه را هم نمی‌بینید…

که ننوشتن ادامه دار است…

ولی نخواندن…

کاش نخواندن هم ادامه داشت!

کاش وقتی نمی‌خواندید ادامه میدادید…

همان طور که من نمی‌نویسم ولی ذهنم…

ادامه؟


دستی را بکشم…

یاعلی!






عکس.نوشت: آسمان خیابان بزرگمهر جان!

۲ نظر
سیریدن یا سیرنمایی!

سیریدن یا سیرنمایی!

قدیم‌تر ها…

آن زمان که بچه‌تر بودیم

موقع غذاییدن!

به‌مان میگفتند که چشم که سیر شود…

معده هم سیر میگردد!

اگر بشقاب را تا خرخره میریختند

سریع تر سیر میشدیم تا آنکه چندمرتبه ته دلش را بگیرند!



زندگی الان هم همینگونست…

این فضا

همین که هست ولی نیست! (حال میگویم چرا نیست)

همین که مجازیست

مانند بشقابیست پر از جواب برای اندک گرسنگی ذهنی! (اغلب احساس گرسنگی)

و برای این است که این ها را که به خوردمان میدهند...

اغلب سیری کاذب و عدمیت در جذب! می آورد…


و به قول استاد حائری شیرازی

استعمار نو

یعنی استعمار رسیدن به جواب ، قبل از سوال!

و این یعنی اطلاعاتی که شما را سیر نمیکند…

چون گرسنه نشده اید!

پس جذبی رخ نمیدهد… 

پس دفع…

و اینگونه بود که تحت نام تحلیل ، قوه ی تحلیل ما را خشکاندند…

حل المسائل فرستادند…

نهال نوپای سوال را با کودی بسیار قوی ، خشکاندند!

آری…

دیگر گل ها از بی آبی نمی‌خشکند

بلکه با سیل ریشه‌کن میشوند!

و نیاز ما به درخت است تا ثمره بدهد!

درخت…

محکم…

تنومند…

راست قامت!




پ.ن: این فضا نیست! چون اغلب تاثیر موثری بر زندگی ما ندارد!

اما هست چون تاثیرات جو گونه و مشوشی دارد…

هست چون حس میشود…

نیست چون هر لحظه میتواند که هیچ‌گاه نبوده باشد!


پ.ن: بزرگی بشقاب باید آنقدر می‌بود که من فکر کنم زیاد است

    نه آنکه واقعا زیاد باشد!


۲ نظر