پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۱۳۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

برد برد!

اصلا اصلش هم همین است!


هر دو طرف پیروز!

برد برد!


ما خوشحال از مشارکت بالا

آنها خوش حال از برد در انتخابات


یک درصد اگر ما پیروز میشدیم...

به احتمال #۹۶ درصد الان سطل آشغال ها تقاص برد ناهماهنگ ما را میداد!


بالاخره قرار بود جنگ بشود!

پس چرا خودمان پا پیش نگذاریم؟



گرفتید مطلب را؟

برد برد...



پ.ن: دیگر ما و آنها نداریم...

        همه ، ما هستیم برای ایرانی آباد...

        ان شالله که تا ۱۴۰۰ با رئیس‌جمهور مستقر...


۱ نظر

دنیا ، دنیای تکلیف است! نتیجه ، جای دیگری است!

بسم الله النور...


چند روزی است که در حال گفتگوی چهره به چهره هستیم...

خدا را شکر... اوضاع خوب است!

جبهه ی حق...

ان شاء الله برنده است...



منتها مهم برد ما نیست!

بلکه تلاش متخلقانه بسیار مهم تر است


نباید در خانه نشست...

باید تلاش کرد!





درست فهمیدیم...

تلاش ، جبهه ی حق است!

تلاش متخلقانه!

متخلق به اخلاق اسلامی باشیم!


یاعلی...

۰ نظر

نفروشیم به زر... فروشنده...!

بالاخره

پس از چندی…

دیدمش!

امشب وقت گیر آوردم

و با خیال راهت نظارگرِ غوغایش بودم!


اغراق نمیکنم…

بیان اندیشه میکرد

اما از راه تذکر تاریخی…

زمان ها را به هم میچسباند

و عملکرد را استخراج میکرد


واقع بینانه ، آرمان ها را اثبات می نمود…


ساز و کارش بیشتر سلبی بود تا ایجابی…

اما برخی اوقات سلب باعث ایجاب میشود…

وقتی مانعة الجمع و الخلو…

بیخیال!


تفکری که انقلابی نباشد ، حتما غیر انقلابیست!

در عرف ما طلبه ها میگویند متواطی…




مثال جالبی میزد…

میگفت

بهتر شدن دنیا برای آن ‌دسته از مردمی که در پی آنند

در راه ما هست

اما هدف ما نیست!

مثل آنکه از اصفهان به قصد زیارت مشهد میرود…

و به هر حال از نیشابور میگذرد!




آمدیم که به هر قیمتی زندگی نکنیم!

زانو نزنیم!

زالو نشویم!

هالو هم…



انقلاب ما ، انقلاب آرمان هاست…

آمدیم که بسازیم…

شخص نداریم…

شخصیت داریم!

میتوان ساخت…

میتوانیم!

ترس سبب عدم تغییر است…

و ما از احدالناسی نمیترسیم!



یا حق!

یاعلی!








پ.ن: مستند فروسنده را میگویم

         می ارزد... ببینید!

۰ نظر
یا حتی گذر کرد و نخواند!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

میخواستم زیاد پر و بالش بدهم

لاکن نه وقت شد...

و نه میشود...

و نه انگیزه اش...


میتوان یک کتاب روضه ازش در آورد

میتوان یک کتاب جوک!

یا حتی گذر کرد و نخواند!

بسته به نگاهمان دارد...


علی ای حالٍ

میگویم!

ای که روی قبر زندگی میکنی!

گاهی به دنیای زیر قبر بیا...

و ما را کمی

فقط کمی...

در این قبرستانی که مردگانش در جهل مرکب زندمانی میکنند

یاد کن!

حمد شفایی برای جسم فانی ما بخوان...

سوره اش با من!

قسم به ش اول لقب اصلیت!

آیا تا به حال دیده ای ما را ، ”زنده فلانی“ صدا بزنند؟

نمیزنند...

چرا؟

چون تو را ”شهید...“ مینامند!

ای آیه ی اول سوره ی جنون!

ای رمزی که جز به خون نمیفهمیم...

ای ”شین هاء یاء دال“ !

ذِکْرُ رَحْمَتَ رَبُکَ عَبْدَه...


یا...

یا...

یا جنون!


ب.ن:http://www.afsaran.ir/link/1361041

۱ نظر
عشق... ماهیت... جنون...

عشق... ماهیت... جنون...

عشق!

چیز عجیبیست!

میبینیش!

ولی عرض…

کیف محسوس مبصر…

نه نیست!

ولی میبینیش!


۰ نظر

توالت و آمادگی برای ظهور!

چی؟

مگر توالت هم به ظهور ربط دارد؟!


معذرت میخواهم که با این لحن

اما باید گفت!


اگر در بین راه برای قضای‌حاجات به مفرقی رفتید...

اگر توالت کثیف بود و خارج نشدی...

بلکه ماندی و تمیزش کردی

آن موقع آماده ای برای ظهور!


باید از یک نقطه شروع کرد...

حتا اگر آن نقطه توالت باشد!

باشد!

۰ نظر

آزادی... هدف یا وسیله


با شعار آزادی...
خواسته های‌ خود از ما را
اهداف خود خواسته ی ما قرار میدهند!


به عنوان مثال
آزادی زن را ، برده ی اجتماع شدن تعریف میکنند!
و مرد را... بنده ی پول شدن...

نامش را تهاجم فرهنگی گذاشتیم...
میگویند توهم توطئه!
و کم کم به سمتی میبرندمان که... استعمار فرا‌نو...


و دنیا شده بازیچه ی دستشان!
درحالی که باید بازیچه ی ما باشد!!
از جنس ”لهوٌ و لعبٌ“ ها...
۰ نظر

دنیا!

میخواهم دنیا را بگیرم!

جهان را تصاحب کنم...

و پس از آن!


از خودم بپرسم بعدش چه؟

۳ نظر

جنگ زیبا... جنگ زشت!

زمانی با رفقا بر سر موضوع جنگ صحبت میکردیم…

اینکه آیا جنگ همیشه بد است یا نه؟


آیا همیشه جنگ بد است؟

یا خون!

خون همیشه چندش است؟


نظر من این بود که خیر!

جنگ یک وسیله است

و یک وسیله به خودی خود خوب یا بد…

دارد؟ ندارد؟

۰ نظر
بیمه جون یا اسماعیل... قیدار، قیدار است!

بیمه جون یا اسماعیل... قیدار، قیدار است!

و خود مدارا کن با آنکه صفتش مدارا بود!

:

مهندس و کارگر آلمانی چه می‌داند هیات امام حسین و بیمه ی ابوالفضل و بیمه‌ی جون و دستِ باوضو یعنی چه.

ماشین‌هام را صفر میفرستم پیش درویش مکانیک، تا پیچشان را بازکند و دوباره باوضو ببندد، با نفس حق‌ش سفت کند پیچ‌ها را از سر… از کارخانه ی آلمانی‌ش بپرسی هیچ خاصیتی ندارد این کار اما وسط جاده و بیابان، بچه های گاراژ قیدار خاصیت‌ش را بخواهند یا نخواهند، می‌فهمند…اتول هم باید موتورش صدای ”هو یا علی مدد” بدهد و چرخش به عشق بچرخد… گرفتی؟

۰ نظر

عشق اول!

دیالوگ فیلم بادیگار...


سحر: من فقط اینو میدونم که نه میخوام و نه میتونم مثل مادرت باشم

میثم: میرسونمت

سحر: نمیخوای قهوت رو تموم کنی؟

میثم: نه ، دلم برای مادرم تنگ شده!



پ.ن: هیچ عشقی ، عشق اول نمیشه

         مخصوصا که اولین کسی هم باشه که دیدیمش!


پ.ن: شهادت ، یعنی قطع‌علقه

         هم برای آنکه مانده

         هم برای آنکه رفته…

پ.ن: هرچه از تعلقات جدا شوی ، به او نزدیک میشوی… بزرگ میشوی!


۱ نظر
سید جان! پرواز چه زیباست!

سید جان! پرواز چه زیباست!

امروز پرید!

امروز پوتینش را پوشید...

امروز فکه را مال خود کرده بود و مکه را مال دیگران...

آمده بود... نبودم... رفته بود!

شاید...

شاید دیدارمان به قیامت شده باشد!

خدا را چه دیدی...


اما مطمئنم که هر روز صبح می‌آید...

می نشیند بالای سر تک تک ما

و اینکه نمیبینیمش برای این است که ما خوابیم…

نیستیم…

نه این که او نباشد...

و آن زمان این نظریه اثبات میشود که رفیقی زود تر از خواب بیدار میشود..

و میگوید

امروز بویش می‌آمد!

و ما…


حتی میتوانم بگویم که هر روز صبح در این خیابان ها قدم میزند....

نسیم ، مو های خوش حالتش را شانه میکند

و گنجشک ها جنون آمیز میخوانند...

آخر میدانید؟ او بوی لیلا را میدهد...


حتی مطمئنم هر روز میان ما راه میرود

هر روز در چشمانمان مینگرد

هر روز به صفحاتمان ، چه مجازی چه حقیقی ، سر میزند!

و ما هر روز ، خوابیم!



به هر حال...

سید جان!

تولدت مبارک!

خوش پریدی!

پروازت تماشایی بود...

دنیایت هم! دنیای تو!


دنیایی که اقتصادش صلواتی باشد! نه دیکتاتوری پول

دنیایی که عقلش ، معاد باشد.. نه معاش

شبش برای بیداری باشد ، نه خواب

دنیایی که...


یک کلام...

مرتضی جان!

دنیایی که دنیای تو باشد!

تو!


میخواهم بنویسم وسعتت را

میخواهم بکشم نگاهت را...

میخواهم حک کنم لبخندت را...

اما قلمم مقصور است از رسم دریا ، موج ، نور...



نگاه کن که نگاهت روایت فتح است

سپاه چشم تو کردست فکه را مجنون

به سمت عشق پریدی خدا نگهدارت

تو مرتضا ی و دستان مرتضی یارت...(حمیدرضا برقعی)




پ.ن: این بار که این را میخوانی... خواهم دیدت!

پ.ن: سال روز پر باز کردن سید شهیدان اهل قلم…


۰ نظر

منتظر نمانیم! منتظر برویم!

 یعقوب نبی (علیه و علی نبینا آلاف تحیة و الثنا)

منتظر بود...


اما

زمانی به وصال رسید که رفت!

تا آن دم که در کلبه ی احزان نشست

یوسفش را ندید...


حرکت لازمه ی وصال است!

و سکون ، کفر می‌آورد...

۰ نظر