پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۱۳۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

اعتراف نامه!

بله!

اعتراف میکنم...

اینکه نمینویسم نه به این علت که ندارم! که دارم!

حتی میتوان گفت روزانه هم دارم...


هر روز...

بلکه هر ساعت...

کلماتی به ذهن من می آیند...

حتی لقمه هم میگیرمشان...

گاهی پشتِ درِ چشم هام هم میرسند

و گاهی‌تر به چشم هام هم می آیند!

اما...

اینکه آن ها را سوار بر خطوط نور

از نگاه به کاغذ منتقل کنم...


نیاز به انگیزه دارد!

شور!

هیجان...

که متاسفانه این روز ها ، مرده!

دارد به ته میرسد... یا رسیده!

حتی نمیخواهم بازگردم و ”مرده’’ دوخط قبل را پاک کنم و به جایش بنویسم...

حتی‌تر نمی توانم بنویسم چه!

که چه؟


من حیث المجموع

حال ، نوشتن میخواهد

حتی جمله بندی هم!

حتی تر هم هم!


لکن حال نیست!


ولذا انگیزه هم!


الحاصل اینکه نوشتنمان نمی آید

اکمل اینکه متنمان می آید ها ولی نوشتنمان...


همین چند تکه پاره خط هم انگیزه اش پیدا شد که نوشتم!

انگیزه اش همین بی انگیزگی بود!


خسته کننده شد...

البت برای شما

برای ما که : الکلام یجر الکلام...





دستی را میکشم!

یاعلی...



پ.ن: قایقم گیر کرده میان آب هایی که قصدشان نرفتن است! نه رفتن!

آزادیش نیاز به نسیم دارد...

نسیمی که از کلامه،ها بیرون بوزد...

روی برگی کز درخت فکر...

۴ نظر

نوشتنمان نمی‌آید!

شرمنده!

خشکیده!

چشمه را میگویم!

خزئبل پرانمان خراب گشته...

لذا تقاضا میگردد که...


حتا تقاضایی هم نمیگردد!



نمی آید دیگر!

جالب است!

همین نمی‌آید ، می‌آید!

که همان بهتر که نمی‌آمد...


فعلا...

شاید لختی دیگر آمد!

تا آمدنش ، نمی‌آیم!

یعنی نمی‌آید!


چه می‌گویم؟

یاعلی!

۰ نظر

شرمندگی...

متاسفانه علاوه بر شعور شهادت ، لیاقتش رو هم نداشتیم

الحاصل اینکه هنوز #زنده نگشته ایم!


لهذا سلام علیکم...

۰ نظر

ثروتمند یا لذتمند؟

برای لذت بردن...

نیاز به تحصیل است

و تحصیل حاصل محال…

دریغا که در دارایی دنبال لذتیم

و لذت را ندار ها میچشند

هرچه ندار تر ، لذتمند تر!



پ.ن: توی حیاط کت رپی دوشم بود و هوا سرد…

        به محض اینکه پوشیدمش یادم افتاد چقدر نیا لذت مند است!


پ.ن: بفهمیم لیلا نیاز داریم!


پ.ن: راستی! عیدتون مبارک!

        هرچند هر لحظه نو میشویم...

۰ نظر

دور تر!

و دنیا...

معرکه ای شده...

برای پرتاب حواس...

و حواس

آماده تا پرت شوند

به دور تر از آنچه که دور پن‌داری...


و دنیا معرکه ای شده

برای بازگرداندنت

به آنجا که

حواست را گذاشته و خود را پرت کرده ای

به دور تر از آنچه که دور پن‌داری...

به نزدیکتر از آنچه که نزدیک پن‌داری...

پن‌داری؟

.

.

.




پ.ن: در راه اهواز...

۲ نظر

برویم که برویم!

بسم النور...



بالاخره هر آمدنی رفتنی را در پیش دارد...

و باید رفت!

حرکت لازمه ی بقاست...

و دنیا... ته دار...

پس باید حجاب این « ته دار ها» را درید!

پس روزی تمام میشود این «لَهوٌ وَ لَعِبٌ» ها...


حلال بفرمایید این نویسنده ی ناشی ماشی را...

راهی را در پیش داریم...

چند صباحی نیستیم...

یا ده روز دیگر بازمیگردیم...

یا این چند صباح کمی بیشتر طول میکشد...

مثلا تا «یوم الفصل»...

خدا میداند!


چند صباحی راهی اردویی هستیم...

اردویی جهادی...

تا کمی

فقط کمی طعم سختی را بچشانیم به این مرکب چموشمان!

باشد که رام نگردد مگر برای خدا!


و خدا(برخی اوقات هم با وند...)

همان ذات اقدس اله...

همان واجب الوجود بالذات

همان «الذی لیس کمثله شیء»

همان حی الذی لایموت...



منتظر این انسان

همان حیوان ناطق

همان حی متأله

همان بشر دو گوش

همان حی الذی لایموت...


می ماند...


تا برگردد...

تا توبه کند

یا از گناه

یا از زندگی!


و چه بهتر که قبل از اینکه میریم... میریم!

لیلی منتظر است ای مجانین!

مجنون نمانید!

مجنون بروید!



یالیلی…

یاعلی!





پ.ن: حلال بفرمایید این بنده ی خاطی را!

پ.ن: اردو جهادی خوبه! در راستای هدفه!

۰ نظر

سر به دریا...

گیر کرده ام بین یک مشت الفاظ زخمت و سنگین…

و ذهنم خسته تر از همیشه…

افکارم نیاز به آغوشی دارد

تا در تلاطم امواج...

کمی به آب بزند…

آنقدر عمیق که دلم هم دریایی شود…

دلم هم به آب بخورد!


کجایی لیلی؟

جنون به تنهایی مجنون را نمیکشد!

نگاهت نیاز است!

نفس های آخر افکارم است!

۲ نظر

خستگی!

از این وضع خسته شده ام!

چه در این صفحه...

چه در صفحات دیگر

چه بیرون از این دفتر مجازی!


اینجا...

من نوشتم...     شما نخواندید...


باید تغییری بدهم!

مثلا...


شما بنویسید...            من نمیخوانم...

یا حتا

من نمینویسنم...          شما بخوانید!

این جالب تر شد...


یالیلا!

۵ نظر

لند آف آپورچونینیز...

#لند_آف_اپورچونیتیز


مشکل از آنجایی شروع شد

که…

عکس های دسته جمعی

جای خود را

به سلفی داد!

یاد گرفتیم #فقط خود را ببینیم!


پ.ن: دید کلی داشته باشیم...

کل را فدای جزء نکنیم که جزء را هم فدا کرده ایم!







ب.ن: لند آف آپورچونیتیز لهجه ی ایرانی همان استعمال معروف لند آو آپورچونیتیز آمریکایی است!
باشد که قدری از مستکبرین بری باشیم!
۰ نظر

بازی با عدالت!

نمینویسم که قشنگ باشد

مینویسم که باشد!

باشد!


گشتی در صفحات مجازی میزدم

مطلبی جالب ذهنم را درگیر کرد!

آن‌طرفی ها #نجومی_بگیران را مواخذه میکردند

آن‌طرف تری ها #لاریجانی را..


حرف هر دو طرف یک چیز بود..

سر اینکه انقلاب برای مردم کوخ نشین بود

ولی عده ای کاخ نشین سر سفره انقلاب نشسته اند!


کاری به بحث های سیاسیشان ندارم!

منتها


عزیزی میگفت...

مفهوم هر لفظ را همه یکسان میفهمند...

منتها این #ملاک ها باعث میشود که #مصادیق جا به جا شوند...


حال ملّاک ها یا ملاک ها...

بسته به مردمش دارد!




پ.ن: همیشه میان دعوا ها بقیه هم مشت میخورند!

۳ نظر

جرت و پرت!

نشسته ام به تماشای رفتنت...

برو دیگر...

تا به کارهایم برسم

مثلا انتظار بازگشتت!

۱ نظر

عروسک ها دلشان را خوش نکنند! مقصد آمریکاست!

ما فردا می آییم...

نه برای زدن در دهان آن مردِ مو زردِ تازه از راه رسیده...

که اگر برای این بیاییم او به هدفش میرسد!

او که عروسکی بیش نیست!

ما می آییم...

و می آییم

و می ایستیم...

نه در مقابل عروسک ها...

می ایستیم

در مقابل شیطان...

در مقابل مصداقش...

آمریکا...

صهیونیسم!

و هرچه که مانعی باشد برای ما در رسیدن به آرمانمان...

از عمامه دارهایشان بگیر تا کرواتی هایشان...


پ.ن: بگذار که این جاده خطر داشته باشد...

۱ نظر
قطره!

قطره!

و قطره‌ای چکید...

             و اندکی نزدیکتر شدیم...

به زمین...

             به آسمان!





پ.ن: تغییرنامه ی عکس!

۱ نظر