پن'دار

روزْدرّه‌واره های کسی شب‌پر؛

۱۳۵ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

ترامپ هراسی در مقابل آمریکا هراسی...

چرا انقدر ساده ایم؟


چند روز پیش ترامپ گفت هیچ ایرانی حق ورود به آمریکا را ندارد..

و امروز دادگاه آمریکایی گفت ایرانی ها وارد شوند...



این یعنی چه؟

یعنی #آمریکا_بد_نیست

بلکه #ترامپ_بد_است...


یعنی:

مرگ بر ترامپ 

به جای

مرگ بر آمریکا...




همه ی این جنجال های اخیر هم کمک کننده ایشان بوده...

#بیدار_شویم


#مرگ_بر_آمریکا


۱ نظر

نور!

دنیا از زمانی که آفریده شد...

رمز آلود بود!

تاریک...

سرد...


ولی گرمایی باید!

نوری نیز!


وتنها کسانی پی به این ذموز بردند که نور داشتند!



#العلم_نورٌ

۱ نظر
منِ‌او...

منِ‌او...

به تو میگویند که #من_او چیست؟

و تو چه میدانی که #من_او چیست؟


حکما دنیاییست فرا‌ی زندمانی من و تو...

که فاصله اش به قاعده ی #سر توست تا #قلب‌ات...

و این رازیست که من را او میکند...

و او را تو!


#یا_علی_مددی!

#یا_مهتاب؟ نه! #یا_خورشید‌!


پ.ن: این کتاب برای دارندگان #عقل_معاش توصیه نمیشود!

پ.ن: بگذر و بگو... نمیخواهد بگویی! بگذر فقط!



#یالیلا

۲ نظر

و اوست انتهای آرزوها...

گذشتن از #من و رسیدن به #تو

مقدمه ایست برای وصال #او!





و اوست انتهای آرزوها...

آرامش

در او 

خلاصه میگردد!

آرامشی توام با جنون...

مرحله ی آخر...


یالیلا!

۰ نظر

ققنوس ها در آتش نمیمیرند!

آتش را #نشاندند

و خود #پریدند!


آتش‌نشینان!

تولدتان مبارک...


پ.ن: ققنوس ها در آتش نمیمیرند!

         در آتش بزرگ میشوند!

۳ نظر

برخی رفاقات...

برخی رفاقات

هرچه نزدیک‌تر میشوند...

به فروپاشی نیز...

۱ نظر

لب پَُر

پیمانه که لب پَُر شد

هر چه #سرریز شود

ناقابل فهم میشود....


و چه شیرین است این ناقابل فهم ها

۰ نظر

...

+سلام

-سلام

+حالت چطوره؟

-پذیراییم بهتره!



پ.ن: نمیگیرد کسی نکته اش را...

۱ نظر

تلخیِ شیرین

جزای خیانت به لیلا

دربند شیرین شدن است...

و چه تلخ شیرینی است ، شیرین تلخ...


شیرینی لیلا کجا و...

تلخی شیرین‌...


یالیلا

۰ نظر

ناهماهنگی هماهنگ

به سمت تو می دویدم

تو میرفتی

غروب میکردی...


من میرفتم

به سمت من می دویدی

طلوع میکردی...


خورشید جان!

به سمت هم دویدیم

ولی به هم نرسیدیم...


چقدر ناهماهنگیمان ، هماهنگ بود!

۰ نظر
خواب بیست ملیون نفره!

خواب بیست ملیون نفره!

همین چند ساعت پیش

میان روضه مداح گفت که امشب ، شب آخر صفر است!

و ذهن من...

به ناگاه بیاد خوابی افتاد که کمتر از ده روز قبل برایم رخ داد...

خوابی که رویا بود

رویایی که رویایی...


یادم می آید

در خیابان های این شهر بود که خوابم برد...

و در خیابان های همین شهر بود که بیدار شدم...

هوا تاریک شده بود..

چند ساعتی بود که خوابیده بودم!

اما تاریخ روی تقویم چیز دیگری را نشان میداد...

ده روز خوابم برده بود!


در سرزمینی بودم رویایی

خود ساخته ی من بود شاید!

ولی

خود باخته ی او بودم و هستم حتما!


سرزمینی مملو از خواب زدگانی که در خواب

راه که نه... راهپیمایی میکردند!

دوست بودند

رفاقت کردند...

آرمان ساختند

و صبح تا شبشان را طبق آرمان کردند...

خلاصه...

رویایی زندگی کردند...


و وقتی چشم باز کردم

چند خیابان آنطرف تر

در راه بازگشت به خانه بودم...


خواب را نمیشود وصف کرد

چیز هایی ولی یادم می آید...

خیابانی

جمعیتی

نخل هایی

حتی کباب ترکی هایی!

اربعینی...


خوابی که بیست میلیون نفر با هم دیدند!

پرجمعیت ترین خواب جهان!


یالیلا


پ.ن: و ما ادراک مااللیلا..

۰ نظر

اتاق ذهنی!

زانوانم را در آغوش گرفته ام...

کز کرده ام #کنج_ذهنم...

تکیه به تفکراتم

رو به سمت #متن هایی که می آمد...

و در جستجوی متن جدیدی در لابلای متن هایی که #من اینجا #جا گذاشته بود..

و ذهنم

آشوب تر از همیشه..


آنقدر جملات در مقابل چشمانم هستند

که اصلا خواب #به_چشم‌ نمی آید!


#من_هو_من‌؟

#یالیلا

۱ نظر

دوست!

دوست...

گاهی واقعا نیاز میشود!

نیازی به گوش داری

تا بشمنود

دهن نمیخواهی!

انسانی میخواهی که ده گوش داشته باشد

پنج چشم

و نصف یک دهن

دماغ هم مهم نیست!


باید

با گوش بشنود حرف هایت را

با چشم باتو سخن بگوید!

و یا سخن هایی را که نداری از تو بشنود!

ذهنت را کمی خالی کند

و نیم دهان را برای همدردی

و گاهی مشورت نیاز داری...



و چه سخت است که از او دلخور باشی

و او نداند!

و یا خودش را به ندانستن بزند...

علی(علیه السلام) هم که باشی

آدم هم که در اطرافت نباشد

با چاه درد و دل میکنی!

چاه یک گوش بزرگ دارد

و یک چشم...

که برق تویش را میتواند شب های مهتابی نشان دهد!


کلا انسان دوست خوب است داشته باشد...

تا جمله بندی جملاتش را درست کند!

جملاتی را که گاهی اهداف انسان را میسازند

و گاهی اندیشه اش را...


درد و دل یا درددل...

کردن یا گفتن...

فرق هایی هست بینش

یا اولی الابصار!

اولی را باید با دوست کرد

دومی را باید فقط به دوست گفت!


احساس میکنم

جبرئیل هم نیاز به دوست داشت!

(درست است که مجردات دل ندارند! دل که دارند!!!)


دیگر دارد چپ میکند!

دستی را میکشم...

یالیلا!



پ.ن: نظرم تغییر کرد شاید لیلا را نگفتم!


۱ نظر